کاراتانی؛ دگرسنجی و پارالاکسی

کاراتانی؛ دگرسنجی و پارالاکسی
✍ نویسنده: مراد فرهادپور و صالح نجفی


🔶 با وجود آنکه کتاب کاراتانی حاوی قرائت های بدیع و خلاقانه ای از فلسفه ی کانت است، جذابیت اصلی پروژه ی او به کوشش گیرای او جهت بازخوانی نظریه ی ارزش یا مفهوم "شکل ارزش" باز می گردد. جهت گیری اصلی این تفسیر جدید را می توان اینگونه خلاصه کرد: دور شدن از تولید و تولیدگرایی و کارخانه به مثابه مکان اصلی تولید ارزش اضافی و حرکت به سمت حوزه ی مبادله و گردش کالا و پول به عنوان حیطه ی اصلی تعلق ارزش و ارزش اضافی (هرچند کاراتانی معتقد است خود مارکس نیز در مجلد اول سرمایه، پس از رویارویی با آرای ساموئل بیلی در مورد ماهیت افتراقی ارزش کالاها، در همین جهت گام بر می دارد). شاید بتوان بهترین و موجزترین توصیف از نوآوری های نظری کاراتانی را در بازخوانی کانت و مارکس در نقل قول ذیل از ژیژک یافت:

"بنا به نظر کاراتانی، هنگامی که مارکس با تقابل میان اقتصاد سیاسی کلاسیک( ریکاردو و نظریه ی ارزش کار او- یعنی همتای اقتصادی عقل گرایی فلسفی) و تلاش اقتصاد نئوکلاسیک در جهت تقلیل ارزش به یک موجودیت فاقد جوهر و صرفا برآمده از روابط (بیلی-یعنی همتای اقتصادی تجربی گرایی فلسفی) روبرو شد،"نقد اقتصاد سیاسی" مارکس توانست دقیقا همان گسست کانتی را تحقق بخشد و به سوی نگرش پارالکسی حرکت کند. مارکس تقابل فوق را نوعی آنتی نومی کانتی تلقی کرد. به عبارت دیگر[حاصل کار بروز یک آنتی نومی اقتصادی است که بر اساس آن]ارزش باید هم بیرون از حوزه ی گردش، یعنی در حوزه ی تولید، و هم درون حوزه ی گردش تکوین یابد."مارکسیسم بعد از مارکس-در هر دو روایت سوسیال دموکرات و کمونیستی اش- این منظر پارالکسی را از دست داد و به موضعی پس نشست که به صورتی یکجانبه حوزه ی تولید را به مرتبه ی عرصه ی ظهور حقیقت ارتقاء می بخشد، آنهم در تقابل با دو حوزه ی "موهوم" مبادله و مصرف،همانطور که کاراتانی به تاکید نشان می دهد، حتی پیچیده ترین صورت نظریه ی شئ وارگی -یعنی نظریه ی بتوارگی کالا- نیز در همین دام می افتد. از لوکاچ جوان گرفته تا آدورنو و سپس به دنبال او جیمسن."

تا آنجا که به کانت مربوط می شود، باید بر دو نکته تاکید نهاد: نخستین مورد تمایز کانت گرایی کاراتانی با کل جریان نوکانتی اوایل قرن بیستم است. او بر خلاف مارکسیست های کانت گرا نظیر مارکس ادل اتوبائر (و کل مکتب مارکسیسم اتریشی) هیچ توجهی به نقد دوم و آثار اخلاقی کانت ندارد و نمی کوشد سوسیالیسم را به عنوان "خیر اخلاقی" توجیه کند. به همین ترتیب، رجوع او به کانت با آرای مکتب نوکانتی ماربورگ (که عمدتا ماهیتی منطقی و معرفت شناختی دارد) و حتی با گرایش های متاخرتر مارکسیست های امروزی به کانت، برای مثال استفاده گ.دلاولپه و لوچو کولتی از کانت در حمله به دیالکتیک هگل و خصلت ایده آلیستی هرگونه مارکسیسم هگلی- تفاوت اساسی دارد.
نکته ی دوم به استفاده ی نوآورانه ی کاراتانی از مفهوم "معنای مشترک" (common sense) در زیباشناسی کانت و تاکید او بر وجه اجتماعی نقد سوم و نقش تعیین کننده "حضور دیگری" باز می گردد.


@Kajhnegaristan