خاطراتی از ابهیجیت بنرجی (یکی از برندگان نوبل اقتصاد امسال):

خاطراتی از ابهیجیت بنرجی (یکی از برندگان نوبل اقتصاد امسال):

در طول دوران دکترا، درس اقتصاد کلان توسعه ی بنرجی یکی از بهترین درس هایی بود که داشتم. موضوع اصلی آن درس بررسی مدلهای اقتصاد کلان و سیاست های بهینه توسعه ای در شرایطی که بازار کالا، بازارهای مالی و بازار کار دچار اعوجاج هستند بود.
مثلا موضوع یکی از جلسات سیاست بهینه ی توسعه در شرایط عدم وجود فضای رقابتی در بازار محصولات بود. در آن جلسه بحث می کردیم که چگونه در شرایطی که فضای رقابتی در بازار کالاهای داخلی برقرار نیست سیاست های جایگزینی واردات تنها منجر به افزایش ناکارایی ها در اقتصاد می شود و محکوم به شکست است (موضوع مهمی که متاسفانه هنوز ما متوجه آن نشده ایم و به دنبال تکرار تجربه ی شکست خورده خودمان و سایر کشورهای آمریکای لاتین در دهه های گذشته هستیم). در مقابل سیاست توسعه ی صادرات و قائل شدن مزایای اعتباری و مالیاتی برای صادر کنندگان می تواند به بهبود توزیع منابع در اقتصاد کمک کند. زیرا صادرکنندگان مجبورند در بازارهای رقابتی خارج از کشورشان رقابت بکنند. در نتیجه میزان صادرات یک بنگاه اقتصادی شاخص بهتری از میزان بهره وری آن بنگاه می تواند باشد (البته به شرط آنکه آن صادرات تنها به مدد برخورداری از منابع طبیعی ارزان قیمت نباشد).
هر چند که نقش بنرجی و دوفلو در توسعه و ترویج آزمایش های تجربی در اقتصاد عامل اصلی برنده شدن جایزه ی نوبل آنها است، اما به نظرم خود بنرجی هم به این موضوع فقط به عنوان یک روش از انواع روش های موجود برای مطالعات تجربی نگاه می کرد. حرف اصلی بنرجی و دوفلو این است که علم اقتصاد در نهایت یک علم تجربی است و تئوری اقتصاد به مانند راهنمایی است که به ما کمک می کند که متوجه بشویم سیاست بهینه ی اقتصادی تابع چه پارامترهایی هست. اما در نهایت این مطالعات تجربی اقتصاد هستند که مقدار آن پارامترها و در نتیجه سیاست بهینه ی اقتصادی را تعیین می کنند.
به خاطر دارم که بنرجی می گفت در یک نگاه کلی تر عامل اصلی موفقیت چین در روند توسعه ی اقتصادی، باز کردن ذهنشان از طرز فکر بسته ی اقتصادی دهه ی هفتادشان و قرار دادن خودشان در مسیر یادگیری بود. یادگیری که به مدد حجم بالای آزمایش سیستماتیک سیاست های توسعه ای مختلف در طول زمان به آن دست یافتند. مثلا سیاست های توسعه ی صادراتیشان را اول در برخی مناطق اقتصادی امتحان کردند. پس از یافتن نقاط قوت و ضعف آن سیاست ها را بهبود دادند و در مناطق وسیع تری گسترش دادند. و همواره این چرخه ی یادگیری و بهبود سیاست را در موضوعات مختلف (از قبیل آزادسازی قیمت ها، شهرسازی، قوانین بازارهای مالی، ...) تکرار کردند.
شاید یکی از اصلی ترین گمشده های فضای سیاست گذاری کشورمان همین عدم نیاز به یادگیری و اصلاحات تدریجی است. در نهایت حوزه ی اقتصاد و به طور کلی فضای سیاستگذاری حوزه ی نظر(یه) پردازی صرف نیست. حوزه ی خضوع در برابر حقیقت بسیار پیچیده ای به نام انسان و جامعه ی انسانی و یادگیری مستمر از داده ها و تجربه ها است.
به راستی الان بعد ازبیش از دو دهه خصوصی سازی چند مطالعه تجربی دقیق در مورد عوامل موفقیت و شکست خصوصی سازی ها انجام داده ایم؟ آیا نمی توانستیم فرآیند خصوصی سازی را به صورتی انجام بدهیم که در طول زمان از شکست هایمان درس بگیریم و به بهبود فرآیندش بپردازیم؟ یا مثلا چه مطالعه تجربی در مورد اثرگذاری انواع مدارس مختلف در سی سال گذشته انجام داده ایم که یکباره از سال آینده برنامه حذف تنوع مدارس در سراسر کشور را می خواهیم اجرا کنیم؟ آیا در مورد میزان اثرگذاری طرحهای ایجاد اشتغال بنیاد برکت و کمیته امداد هیچ مطالعه ای انجام داده ایم که بتوانیم تحلیل هزینه فایده ای راجع به این طرح ها داشته باشیم؟ میزان تاثیرگذاری وام های زود بازده چطور؟ وام های بنیاد مسکن؟ آیا بهتر نبود مسکن مهر به صورت آزمایشی اجرا می شد و با یادگیری نقاط ضعف و قوت و ارزشیابی ابعاد مختلف آن در ابعاد بزرگتر اجرا می شد؟
به راحتی می توان لیست طولانی از انواع سیاست های سال های گذشته در دولت های مختلف را عنوان کرد که اگر با یک نگاه داده محور، یادگیری محور و اصلاحات تدریجی انجام شده بود، می توانستیم در طول زمان با کمترین هزینه سیاست بهینه برای شرایط اقتصادی و اجتماعی خودمان را بیابیم.
به نظرم لزوم سیاستگذاری بر مبنای داده ها و بر اساس یادگیری مستمر و تدریجی اصلی ترین درس نوبل اقتصاد امسال است.