انقلابمان را دزدیده اند برای بازگشتش تلاش می کنیم! تمام مطالب منتشره در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار میابد. ادمین: @WT_XT
❌ترجیح میدهم که نه.. ✍احمد غلامی
❌ترجيح ميدهم كه نه
✍احمد غلامی
در سكانسي از فيلم «اروپا»، ساخته فون تريه، صداي خشدار مردی بر پرده سينما و روي تصويرِ لئو كه در اعماق رودخانه دستوپا ميزند، شنيده ميشود: «در آلمان سوار قطاري، قطار اينك غرق ميشود و تو نيز. تا ده كه بشمارم تو مردهاي، يك، ... دو،... سه، ...چهار...، پنج...، شش..، هفت..، هشت...، نه..، ده. وقت صبح، قطارِ شب در بستر رود آرام گرفته. فشار آب درِ واگن را گشوده و تو را پيش ميراند. بالاي نعش تو مردم هنوز زندهاند. اينك همراه رود خود را به دريا برسان. دريا آينه آسمان است. حسرت بيدارشدن داري تا خود را خلاص كني از كابوس اروپا». كابوس اروپا براي لئو چيست؟ كابوسي است كه همچون بختك رويش افتاده و نميگذارد از خواب مرگ برخيزد. اين كابوس، كابوس آشوبناك سياست است. لئو نمونه بارز اين گفته پاسكال است كه ما براي جزمگرابودن بيشازحد نادانيم و براي شكاكبودن بيشازحد دانا. قهرمان داستان، لئو، براي بازسازی كشورش از آمريكا به آلمان بازميگردد. آلمان بعد از جنگ جهاني دوم در هرجومرج سياسي و اجتماعي فرو رفته است. او در راهآهن استخدام و مسئول كوپه خواب ميشود. همزمان با اين اتفاق، به كاترينا نيز دل ميبازد و رابطهاي عاشقانه بین آنان شکل ميگيرد. اما آنچه عشق و رؤيا را احاطه كرده، سیاست است. همه جريانهای سیاسی سودای قدرت در سر دارند. نازيها براي نجات خود و بازماندن در قدرت و متفقين در كار پاكسازي و سلطه کامل بر آلمان. لئو تلاش ميكند در اين كشاكشِ قدرت، جانب كسي را نگيرد؛ نازیها همسر آيندهاش را ميدزدند و از او ميخواهند با بمبي كه كار گذاشتهاند، قطار را منفجر كند. اما لئو از این کار تن میزند مگر تا زماني كه ميفهمد كاترينا همدست نازیهاست و دزديدهشدنش نقشهای سياسي است براي حفظ قدرت و لئو نیز وسیله این کار. لئو قطار را منفجر میکند، نه براي هدفي بزرگ بلكه براي انتقام از توطئه دسيسهگران؛ انتحاری ناخواسته. او در عمق دريا و در حال مرگ، نظارهگر چهرهها و جريانهاي سياسي است كه در برابر چشمش رژه ميروند. او در بازآفريني خيالي اين چهرهها، رؤيا و عشق ازدسترفتهاش را در سياست بهمثابه «عدم جانبداري» به نظاره مينشيند.
در يادداشتي از يوسا با عنوان «نامهاي كنار جسد» زندگي رماننويس پرويي، خوسه ماريا آرگداس،
اين گونه روايت ميشود: «دسامبر ١٩٦٩ در يكي از كلاسهاي دانشكده كشاورزي لامولينا در ليما خودكشي كرد. آرگداس مردي بسيار آدابدان بود. پس براي اينكه خودكشي مزاحمتي براي همكاران خودش و دانشجويان ايجاد نكند، منتظر ماند تا همه دانشكده را ترك كنند. كنار جسدش نامهاي پيدا كردند كه در آن تشريفات تدفين خود را موبهمو سفارش كرده بود، اينكه مراسم در كجا برگزار شود و چه كسي در گورستان در رثايش حرف بزند... آرگداس كه در ايام حيات آدمي بسيار متواضع و خجالتي بود، از نوعي مراسم تدفين سياسي بسيار پرآبوتاب برخوردار شد. اما چند روز بعد از مرگ او نامههاي ديگري كه نوشته بود از اينجا و آنجا پيدا شد.
اين نامهها همه در واقع جنبههاي مختلف وصيتنامه او بود و خطاب به افراد مختلف نوشته شده بود... در هر كدام از اين نامهها دلايلي را براي خودكشياش عنوان ميكرد؛ دلايل سياسي تا شخصي...». اين شيوه برخورد آرگداس موجب ميشود تا اگر حتي در آيندهاي نهچندان دور، نامههایی از برخي سياستمداران داخلي به شكل وصيتنامه از سوي اطرافيانشان منتشر شود، تعجب نكنيم. اينكه اين نامهها واقعي يا جعلي باشند، قاعدتا بخشي از رخدادهاي سياسي معاصر ما را كه از دیده پنهان مانده است، عيان خواهند كرد.
در داستان «ترجيح ميدهم كه نه»، نوشته هرمان ملويل، با زندگي محرری استثنائي به نام «بارتلبي» روبهرو ميشويم كه هر كاري از او ميخواهند، جواب «ترجيح ميدهم كه نه» را ميشنوند؛ حتي اگر موقعيتي فراتر از آن چيزي را به او پيشنهاد دهند كه در آن قرار دارد. بارتلبي و جايگاهش هيچ تناسبي با هم ندارند. او محرر دفتر اسناد رسمي است و بايد گوش به فرمان و مطيع باشد. اما بارتلبي نه تنها برخلاف جايگاه خود عمل نميكند بلكه دچار انحراف در وضعيت موجود هم ميشود. مهمترين ويژگي بارتلبي این است که همگان را متقاعد میکند کار درست را او انجام میدهد. اگرچه اطرافیانش این را بر زبان نمیآورند ولی تحمل ژست او در چنین فضایی بیانگر چیزی غیر از پذیرش نیست. دولوز در نقدی بر این داستان نوشته است: «ترجیح میدهم که نه» یک فرمول است؛ فرمول حیات در وضعیتی که نه میشود آن را تغییر و نه به آن تن داد. اگرچه این ژست، ژستی کمیک است، اما سرپیچی و امتناع درون آن خشونت نهفته در مبارزه را تداعی میکند.
براساس گفته دولوز، سیاست نهفته در این سه روایت را میشود اینگونه رمزگذاری کرد: روایت اول، لئو بهدنبال مرکز ثقل موازنههای قدرت بین جناحهای سیاسی است تا با تاکتیک «عدم جانبداری» به