انقلابمان را دزدیده اند برای بازگشتش تلاش می کنیم! تمام مطالب منتشره در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار میابد. ادمین: @WT_XT
#درسهایی_از_تاریخ#سیاهکاریهای_بنی_امیه✍ #دکتر_فضل_الله_صلواتی ابوسفیان، از تحریکاتش در بین گروه انص
#درسهایی_از_تاریخ
#سیاهکاریهای_بنی_امیه
✍ #دکتر_فضل_الله_صلواتی
ابوسفیان، از تحریکاتش در بین گروه انصار کاری از پیش نبرده بود، در اینجا میخواست که بنیهاشم را علیه اهل سقیفه و فرد منتخب آنها بشوراند، علی(ع) که میداند منظور ابوسفیان، خدا و پیامبر(ص)، غدیر، ولایت و امامت نیست، از خانه بیرون میآید و به او میگوید: «ای ابوسفیان، کاری را اراده کردهای که ما اهل آن نیستیم، همانا پیامبر با من عهدی فرموده است و ما بر همان عهد پایداریم».
ابوسفیان علی را رها کرده و به خانۀ عباس عموی محمد(ص) و علي(ع) و بزرگ بنیهاشم رفت و به او گفت: ای اباالفضل، به میراث برادرزادهات سزاوارتری، دست بگشای تا با تو بیعت کنم، زیرا پس از بیعت من با تو، کسی مخالفت نخواهد کرد. عباس خندید و گفت: ای ابوسفیان، کاری را که علی(ع) نمیپذیرد و کنار میزند، عباس به جستوجوی آن برآید؟ ابوسفیان از او هم ناامید شد.
با همۀ این برخوردها ابوسفیان دست بردار نیست، میخواهد غائلهای به پا کند، هر چه علي(ع) سکوت میکند و از حق خود میگذرد، تا میان مسلمانها در قدم اول پس از محمد(ص)، شکافی ایجاد نشود و درگیری پیش نیاید، ابوسفیان قصد آشوب دارد، عباس را برمیدارد و به اتفاق به خانۀ علی میآیند، دیگر سقیفه خلافت ابوبکر را اعلام کرده بود، مردم را گروه گروه برای بیعت با خلیفه به مسجد میبردند، ابوسفیان به علی گفت: ببین پستترین و زبونترین خانوادۀ قریش را عهده دار خلافت کردند، به خدا سوگند اگر بخواهی میتوانم مدینه را برای جنگ با ابوبکر، آکنده از سواره و پیاده کنم و...
علی(ع) به او فرمود:
«چه مدت طولانی نسبت به اسلام و مسلمانان خیانت ورزیدی و هیچ زیانی نتوانستی به آنها برسانی، ما را نیازی به سواران و پیادههای تو نیست، ابوبکر را رها کن و...».
غیراز ابوسفیان و عباس، گروهی دیگر دور خانه علی(ع) اجتماع کرده بودند و به آن خانه رفت و آمد داشتند مانند طلحه، زبیر، مقداد و... و هر گروهی قصد اقدامی داشتند، با هم تبادلنظر نموده و امر خلافت را بررسی میکردند.
اهل سقیفه از این رفتوآمدها و از اجتماع در خانۀ فاطمه(س) احساس خطر کردند، فکر کردند که در این خانه توطئهای علیه خلیفۀ آنها در حال شکلگیری است، عمر با گروهی ازجمله مغیر بن شعبه به در خانۀ فاطمه(س) آمده و فریاد برآورد: «ای فاطمه، ای دختر رسول خدا، هیچکس از خلق خدا محبوبتر از پدرت نبود و پس از مرگ او هیچکس چون تو در نظر ما نیست، با وجود این به خدا سوگند اگر این گروهها در خانۀ تو جمع شوند، این خانه را با اهلش به آتش میکشیم و...».
برخی نوشتهاند: وقتی فاطمه(س) دید عمر آتش در دست دارد به او گفت: «مگر از خدا نمیترسی؟ عمر پاسخ داد: باید علی و بنیهاشم که در این خانهاند به مسجد بیایند و با خلیفۀ رسولالله بیعت کنند، فاطمه گفت: کدام خلیفه؟ خلیفۀ رسولالله اکنون در کنار پیکر پیامبر(ص) نشسته است. عمر گفت: ابوبکر پیشوای مسلمین شده و مردم در سقیفه با او بیعت کردند، بنیهاشم هم باید با او بیعت کنند، اگر نیایند، خانه را با اهلش به آتش میکشم، فاطمه گفت: آیا خانۀ ما را میخواهی به آتش بکشی؟ عمر گفت: آری، و...».
و رنجهای فاطمه(س) و علی به خاطر انحراف مردم از اسلام محمدی از آن روز آغاز شد و...
علی کسی نبود که فریب ابوسفیان و وعدههای فریبندۀ او را بخورد و از راه حق، که در آن زمان حفظ وحدت مسلمین بود منحرف گردد
ادامه دارد....
به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie