انقلابمان را دزدیده اند برای بازگشتش تلاش می کنیم! تمام مطالب منتشره در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار میابد. ادمین: @WT_XT


…. مردی پنج سکه به قاضی شهر داد. تا در محکمه‌ی روز بعد به نفع او

رأی صادر کند. ولی در روز مقرر،. قاضی خلاف وعده کرد. و به نفع دیگری رأی داد. مرد، برای یادآوری. در جلسه دادگاه به قاضی گفت:. «مگر من دیروز شما را. به پنج تن آل عبا قسم ندادم. که حق با من است؟!».
  • گزارش تخلف

👇

🔹بی‌تفاوتی در برابر بدحجابی، سیاست‌های لیبرال فرهنگی و مخالفت با قانون حجاب و عفاف محتوای انتقاد بسیاری از شخصیت‌های اصولگرای دینی و سیاسی بود که معتقد بودند دیدگاه احمدی‌نژاد به گسترش بدحجابی و فساد می‌انجامد. اما دیدگاه احمدی‌نژاد به‌راستی چه بود؟. مشروح این گزارش را از این‌جا بخوانید …‌گوید؟. 🔹با نگاهی به اظهارات احمدی نژاد از ایام تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری نهم (خرداد ۸۴) تا پایان سال ۹۰ درباره حجاب و عفاف، اصول فکری رئیس جمهور به شرح زیر است:. 🔹- وضعیت پوشش و حجاب در جامعه، مسئله اصلی کشور و مردم نیست و باید از بزرگنمایی آن پرهیز کرد/ گفت‌و‌گوی ویژه‌ی خبری شبکه دوم سیما (۲۴ خرداد ۸۴). 🔹- مسئله حجاب، مسئله‌ای فرهنگی است و باروش‌های فرهنگی و گذشت زمان حل می‌شود و نه از طریق انتظامی و به صورت بسیار سریع. /جلسه هیات وزیران (۳ اردیبهشت ۸۵). گفت‌و‌گوی ویژه‌ی خبری شبکه دوم سیما (۱۵ خرداد ۸۸). ارتباط زنده تلویزیونی-شبکه اول سیما (۱۶ تیر ۸۸). ...
  • گزارش تخلف

قسمت هیجدهم‌.. 🔹داستان زال (قسمت آخر) ٬ به دنیا آمدن رستم

زال به زابلستان رسید و سام شادمانه مدتی او را در آغوش کشید سپس زال هرچه بر او گذشته بود بازگفت و سام نیز پیمانی را که با سیندخت بسته بود به او بازگفت. آن‌ها شادمانه به کاخ مهراب رفتند و جشن گرفتند و سام به سیندخت گفت: تا کی می‌خواهی رودابه را پنهان کنی؟ سیندخت گفت: اگر هوای دیدن رودابه را داری باید هدیه‌ای بدهی. سام پاسخ داد: هر چه بخواهی می‌دهم. پس رودابه آمد و سام از زیبایی و کمال رودابه در شگفت ماند و به زال گفت: خدا پشتیبان تو بود که چنین خورشید تابانی را نصیبت کرد. یک هفته جشن گرفتند و سر یک ماه سام به‌سوی سیستان رفت. پس از یک هفته همگی به همراه سیندخت و مهراب راهی سیستان شدند و بالاخره وقتی سام زال را به کام دل رسیده دید پادشاهی را به او سپرد و خود با لشکرش به‌سوی گرگسار و باختر رفت زیرا از آشوب بدگوهران می‌ترسید. ...
  • گزارش تخلف

بعد از مدتی آثار بار در رودابه نمایان شد و او به‌شدت سنگین و ناراحت و زرد شده بود تا اینکه یک روز از هوش رفت و در کاخ ولوله شد

سیندخت ناراحت بود و زال به بالین رودابه آمد با دلی پر از غم موی می‌کند و ناله می‌کرد که ناگاه به یاد پرسیمرغ افتاد پس مجمری آورد و آتش افروخت و پر سیمرغ را سوزاند. در دم آسمان تیره شد و سیمرغ ظاهر گشت و گفت: چرا نگرانی؟ رودابه برایت فرزند نامداری می‌آورد. چاره این است که خنجری آبگون بیاوری سپس رودابه را با می‌مست و بی‌هوش کنی و بعد بچه را از پهلوی او درآوری و مطمئن باش او دردی نخواهد کشید سپس آنجا را که چاک داده‌ای بدوز و گیاهی را که به تو می‌دهم با شیر و مشک بکوب و در سایه خشک‌کن سپس آن را به پهلوی رودابه بمال و ازآن‌پس پر مرا بر آن بمال و خیالت آسوده باشد. زال رفت و کارهایی را که سیمرغ دستور داده بود انجام داد. سیندخت از دیده خون فرومی‌ریخت و می‌گفت: کجا ممکن است از پهلو بچه به دنیا آید؟ وقتی بچه به دنیا آمد پسری بود مانند پهلوانی بالابلند با موهای سرخ و صورتی گلگون مانند خورشید رخشان و دودستش پرخون بود. از این بچه پیلتن همه متعجب شدند. وقتی رودابه به هوش آمد بچه را نزدش آوردند. ...
  • گزارش تخلف