داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ خانواده محترم رجبی. مهرشاد مرتضوی | بی قانون
✅ خانواده محترم رجبی
مهرشاد مرتضوی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
خانواده رجبی از آن خانوادهها بودند که از آپارتماننشینی، فقط نشستن در آپارتمانش را خوب بلد بودند. آقای رجبی دکترای فلسفه داشت و متخصص در پیچاندن موضوع و تحلیلهای عجیب و غریب. مثلا وقتی همسایهها میگفتند: «آقا بیا شارژتو بده. دو ماه دیرکرد داریها» شروع میکرد که «شارژ در مصدر به معنای نیروی محرکه برای انرژی گرفتن بیشتر است که انسان را به کار و تلاش وامیدارد. طبق مشاهدات عینی، سیرکردن زن و بچه برای شما به اندازه کافی نیروی محرکه محسوب میشود و نیازی به شارژ شدن ندارید. پس پرداخت شارژ از طرف من، انرژی مازادی است که اکثر آن هم در توان راکتیو هدر میرود» و خلاصه ملت را سنگ قلاب میکرد.
برعکس، همسرش یکی از سه گزینه نهایی بود که میتوانستی قاتل بروسلی را از بین آنها پیدا کنی. یعنی روزی نبود که ببیند یک نفر دارد گوشه حیاط یک سطل آب پر میکند، بعد از طبقه سوم نپرد وسط حیاط و به هدر رفتن آب که تازه قبضش هم مشترک بود اعتراض نکند. در گوشه دیگر حیاط هم پسر دردانهشان داشت شلنگ میگرفت به پراید 76 موتور کرهای پدر و مثل عروسک میشستش.
بالاخره همسایهها تصمیم گرفتند این بیمسئولیتی خانواده رجبی را در انجام امور ساختمان مثل شیرهای که از زبالهشان در راهرو ول میشد، تمیز نکردن پاگرد پلهها، ندادن شارژ و هزاران بیمسئولیتی نقدی و غیرنقدی دیگر تمام کنند. در خانه ما جلسه گذاشتند تا یک تصمیم جمعی برای این کار بگیرند و برنامهریزی کنند. پدرم در حالی که پیژامهاش را تا بالای دهلیز چپ و راست قلب، میکشید روی پیراهن گفت: «به نظر من باید نقطه ضعفشونو پیدا کنیم، از همونجا بهشون ضربه بزنیم». بقیه همسایهها میخ نگاهش میکردند. پدر با تردید همهشان را از گوشه چشم گذراند و گفت: «نقطه ضعف نمیدونین چیه؟ یا ضربه؟ یا همونجا؟» یکی از همسایهها با چشم، اشارهای به خشتک پدر کرد و پدر گفت: «الان برمیگردم.»
چند دقیقه بعد در حالی که شلوار جدیدش را مرتب میکرد، گفت: «خب کجا بودیم؟ نقطه ضعف». آقای کمالی گفت: «اینا که انگار فوتوسنتز میکنن. جواب سلام آدمم به زور میدن. چطوری ازشون آتو بگیریم؟» حبیبآقا گفت: «ببین فدات شم. اول باید یکی بره تو زندگیشون، آمارشونو دربیاره. بعد تصمیم بگیریم چیکار کنیم». پدر گفت: «از پشت پنجره نمیشه نگاه کنیم؟» حبیبآقا جواب داد: «نمیشه که فدات شم. باید یکی بره تو خونهشون از داخل اطلاعات بگیره. یکیمون بره به بهانه مهمونی پیشش بشینه آمارشو دراره» پدر گفت: «این شارژشو نمیده، واقعا منتظری بگه بفرمایین داخل، چایی هم بذاره جلوت؟ آقای کمالی شما نظرت چیه؟» کمالی که عمیقا در تفکراتش غرق شده بود، ته ریشش را خاراند و گفت: «من میدونم چیکار کنیم که هم انتقام باشه، هم آمار کل زندگیش بریزه بیرون».
چند وقت بعد، آقای کمالی خانه آقای رجبی را به یک گروه فیلمبرداری معرفی کرد.
آمدند و پسندیدند و دستگاههایشان را مستقر کردند و واقعا خاک خانهشان را به توبره کشیدند و در و دیوار ساختمان را زخمی کردند و همانطور که اول ماجرا حدس زدید، خانواده رجبی شد خانواده محترم رجبی و در همه سریالها مورد تشکر قرار گرفت و همچنان حق شارژ که نداد هیچ، میخواست بابت معروف کردن ساختمان یک چیزی هم از بقیه بگیرد. ما هم در نهایت زورمان رسید که حق شارژ او را از آقای کمالی بگیریم با آن ایدههای مزخرفش.
پس ما نتیجه میگیریم که در آپارتماننشینی یا باید حقوق بقیه را رعایت کرد، یا یک جوری حقوقتان از بقیه بیشتر باشد که دیگران چارهای جز رعایت کردن جلوی شما نداشته باشند.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon