داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ روایت خسته یک عاشقانه بیمار: «قسمت چهارم». امیرقباد | بی قانون. رو واکردم برای هوای تازه
✅ روایت خسته یک عاشقانه بیمار: «قسمت چهارم»
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
پنجرهها رو واکردم برای هوای تازه. القصه دیدم از افق جمالش هویدا شد. داشتم قضایا رو به فال نیک میگرفتم که سبحان از لا دستم خودش رو کشونده تو قاب تصویر میگه این جوانمردی نیست. میگم کدوم؟ میگه همین که تو آمار برداری میکنی از دختره. میگم تو کل یوم سحر نزده آمار حشر و نشر گربهها رو هم میگیری، بعد من یه سر تو کوچه کشیدم اونم برای هوای تازه شدم ناجوانمرد؟ همچین حس پوریای ولی گرفته به خودش که دوست دارم مث مرحوم دهداری بیام دست بذارم رو شونهاش بگم ای اسوه، مرا دریاب. بعد منرو از پنجره رونده خودش رو کشونده تا ضمیر ناخودآگاهم قلقل جوش میزنه که نکنه دختره تنها نیست؟ نکنه دلش جای دیگه سنگ قلابه دل ما وصل به یه بهونه نادون؟ این ضمیر ناخودآگاه رو کی کاشت تو دهن سبحان؟ بیابمش لگدخورش میکنم. فکر مشوش ما رو به خیالی رماند. جوری که «شون کانری» اسبهای وحشی رو تو تگزاس میرماند. اصلا این پنجره دیگه پنجره بشو نیست. نشیمنگاه هزار فکر و خیاله. خواستم بگم اون که از در اومد، پدر ما رو در آورد؛ چرا حالا همش تو پنجره سیر میکنه؟ که سبحان جمله از فکم نجهیده، هیسهیسکنان گفت: خفه! ببینم این چی داره در گوش گلفروش هجی میکنه. گفتم مگه هنوز گلفروشی از این کوچه بیخاطره عبور میکنه. گفت فضا رو به شاعرونگی آلوده نکن بذار دو کلوم حرف حق بشنوی چشات واشه. خفه نشستم یه گوشه همه هوا خنکای تازه رو سپردم به سبحان. گوش تیزیاش که تموم شد صم بکم نشست رو شوفاژ كه دماش به روال ماضی برگرده و وقتی خونش دوباره به جوش و خروش افتاد نگاهی به من کرد و افسوس کنان از پنجره پاییدن خودش رو به سمت یخچال سروند و گفت: واقعا وعده غذای گرم عنصر گمشده این ماجراست.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon