✅ سریال: ۴- برای یک شدن اعتمادت رو گاز بزن. امیرقباد | بی قانون

✅ سریال: ۴- برای یک شدن اعتمادت رو گاز بزن
امیرقباد | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

مساله اول این بود که برنامه رو میریزن و نقشه رو میکشن. ولی من اشتباهی برنامه رو کشیده بودم. همه‌اش هم تحت تاثیر این سریال‌های بی‌مصرف. همین کمی مرا از کار اصلی دور کرد.
اما باید این افکار منفی رو دور می‌ریختم. من تا آنجا رفته بودم که سرنوشت و سرشتم را از اسمم جدا کنم. آمده بودم که از چهار بودن خداحافظی کرده و یک بودن را با سه تا بوس از جناحین و سلام و درود و این‌ها وارد زندگی‌ام کنم.
اما چه کنم که آقای جذاب خارج از تمام برنامه‌های کشیده شده من ماشین را درست جایی پارک کرده بود که بنا بود من بساطم را بچینم و ماجرای بزرگم را آغاز کنم.
یک سال برای این صحنه نقشه کشیدم و یادم رفت صبح برای جا پارک زنبیل بذارم. حالا هم می‌دیدم جناب درازخان موقشنگ جوری تو در ماشین ایستاده که مشخص نیست می‌خواهد پارک کند و برود یا منتظر کسی است که از موزه جواهرات بیرون بیاید و با هم بروند.
نگاهش جذب در موزه بود و نگاهم جذب او. نه اینکه خودش خیلی جذاب باشد. جای ایستادنش مجذوبم کرده بود. مهم‌ترین جای پارک ممکن روبه‌روی در موزه جواهرات. خواستم جلو بروم تیکی‌تاکاطور دلش را بندازم زیر دست و پا و هوایی‌اش کنم که سر راه یک شدنِ من آن جور انرانر مثل درخت عرعر نایستد. اما از این دلبرکی‌ها کسی یادم نداده. آخرین عشوه‌ای که از خودم خرج کردم تنها تاثیرش بستری شدن پسر همسایه در بخش زایمان بیمارستان بود. یعنی این‌طور دلش از خنده درد گرفت که تنها تشخیص پزشک همین بود.
چندبار خواستم بپرسم: «آقا کی میری؟» ولی پیش نرفته و سوال نکرده، لپ‌هایم گل انداخته بود. هی خواستم دست و پایم را جمع کنم و سر بزنگاه حرکتی بزنم. دیگر داشت وقتش می‌رسید. طبق زمان‌بندی تا چند لحظه دیگر کسی با سرعت از موزه بیرون می‌آمد و منتظر بود من آنجا پارک کرده باشم که با هم گازش را بگیريم و الفرار ولی آقا تکانی به اعضا و جوارحش نمی‌داد.
ناچار ماشین را روشن کردم. یک نگاه به آینه وسط، بعد آینه‌های بغل، فشار دادن پدال ترمز و خواباندن دستی. دنده را که با یک نفس عمیق جا کردم، وقت گاز دادن بود. چون می‌دیدم که مازیار با آن پاهای لنگش از در موزه بیرون زده و در حال دویدن دست تکان می‌دهد و چند نفر دنبالش از در خارج شده‌اند و عربده‌کشان تعقیبش می‌کنند.
مطمئن بودم برای من دست تکان می‌دهد و دیدم همان آقای دراز هم دستی تکان داد و پرید داخل ماشین و روشن کرد. با خودم گفتم: «ای لعنتی‌های خیانتکار» و گازش را گرفتم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon