داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ ما بیادبان همیشه در صحنه. عابد کریمی | بی قانون
✅ ما بیادبان همیشه در صحنه
عابد كريمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
چند روزیست مژگان پایش را در یک کفش کرده و از خر شیطان پایین نمیآید. هر ۱۲ دقیقه یک بار مثل ساعت کوکی که زنگ بزند یکدفعه از جا میپرد، چشمها را میبندد و در گوش شوهرش مثل رگبار ردیف میکند؛ پاشو مرد، پاشو دیگه، پاشو برو دنبال کارهای گرفتن ویزا تا دیر نشده و همه ویزاها را نگرفتند! ببین همه آدمهای پخمه اطرافمون بدون پشتوانه به بهونه تحصیل و تفریح رفتن و الان چه وضع و زندگی درست کردند. اونوقت ما که ناسلامتی برای خودمون کسی هستیم باید اینجا بمونیم و صحنههای وقیح و شرمآور ببینیم. بابا اونجا برای مغزهایی مثل ما سر و دست میشکنند...
شوهرش نمیداند چرا مژگان درک نمیکند؛ اولا دیگر کدام کنسولگری باقی مانده که طی دو سال اخیر به سراغش نرفته باشد؟ دوما فوق لیسانس مژگان در رشته کتابچینی شاخه کتابخانه طاقچهای و دولابی از دانشگاه آزاد کامبیزآباد سفلی مغز و نخبه حساب میشه؟ یا خروج خودش با دوتا لیسانس نیمهکاره و اخراجی فرار مغزها محسوب میشه؟
اما مژگان حرفش عوض نمیشود، مدام میگوید: نه عزیزم شما مشکل اعتماد به نفس داری! وگرنه یک نویسنده و روزنامهنگار بزرگ مثل تو هر جا بره به عنوان مشاهیر جهان بهش حق شهروندی میدن.
شوهرش هم همینطور که چشمهایش از حدقه بیرون میزند و دهانش باز میماند، میگوید: عجب، تو که تا دیروز میگفتی این چرت و پرتها که توی این روزنامههای چهارریالی و کتابهای دوریالی مینویسی به مفت نمیارزه. اگه به جای نوشتن کارگری کنی بیشتر درآمد و احترام داری. حالا آفتاب از کدوم طرف در اومده؟
البته اشتباه نکنید، مژگان که مدتیست از شغلش استعفا داده تا چند روز پیش هم سرش به تربیت آراد پسرشان که هنوز سه سالش نشده، گرم بود. داستان از جایی شروع شد که یک روز صبح مژگان مانند اوشین آراد را به کمر میبندد و برای گرفتن مجوز خیاطی به اداره میروند. به گفته خودش، آن روز نزدیک ظهر یک نماینده مجلس به همراه یک وزیر سابق وارد آن اداره میشوند. نماینده دست وزیر سابق را گرفته بوده و به زور میخواسته برای دختر بیکارش مجوز تولیدی یک برند لباس گرانقیمت و خارجی بگیرد. ظاهرا وزیر سابق میگفته: دخترم به سالی چندبار خریدن همین لباسهای برند از جمعه بازارهای فرنگستان و دستفروشی آن به دوست و آشنا قانع است. این همه دستفروش توی این مملکت هست، مگه دختر من خونش رنگینتر از دیگرانه؟
خلاصه نماینده با اصرار برای مجوز اقدام میکند. تا اینکه کارمندی وظیفه نشناس در حرکت خیرانه و انساندوستانه نماینده مجلس سنگاندازی میکند. درگیری و توهینهای کارمند به نماینده و وزیر بالا میگیرد. وزیر سابق از ترس آبرو، بیپناه و ناامید فرار میکند. اما نماینده شجاع از حق قانونی خود و حرکت پسندیدهاش دفاع میکند. اتفاقا به غیر از یک مورد آقای وقیح از طرف دیگر حاضران مورد تشویق و تحسین قرار میگیرد...
حالا مژگان میگوید: ما مردم بیتربیت و قدرنشناسی هستیم. به منتخبان خود رای دادیم و اونها را تحقیر و انجام وظایفشون را مختل میکنیم. واااای بر ما، تا کی؟ تا کجا؟ چند نماینده دیگه باید قربانی شوند؟ نمیخوام پسرم در چنین جامعهای بزرگ شود و فردا این رفتار را با برگزیدگان و نخبگان جامعه بکند.
چند روز بعد از این فاجعه وقتی شب شوهرش از کار اداره و چند ساعت مسافرکشی در اسنپ به خانه برگشت، مژگان دست به سینه منتظرش ایستاده بود و با لحنی تند گفت: من دیگه یک روز هم تحمل نمیکنم. همین فردا میری ویزای هرجایی شد را میگیری تا بریم. عکس همه جهازم را برای فروش تو سایت گذاشتم.
شوهر مژگان که از خستگی مخچهاش سوپاپ سوزانده بود، گفت: عزیزم یه نفس عمیق بکش، آروم باش، چی شده که آمپر چسبوندی؟
مژگان با لب آستین اشکهاش را پاک کرد و گفت: فیلم درگیری توی اداره همه جا پخش شده. من هم به جای دفاع از نماینده شجاع مجلس، با چشم ورقلمبیده به دوربین زل زدم.
دوربینی که با بیشرمی و برنامه قبلی داشت از این بیحیایی فیلم میگرفت. بعد یک آه بلند کشید و به آراد که انگشتش توی دماغش بود و با دهان باز به قول خودش کارتن عموصورتی میدید، اشاره کرد و گفت: همه اینا به جهنم، با این بچه که دیگه از دست رفته چه کار کنیم!؟می دونی چند روزه مدام چی میگه؛ میگه مامان موجگان تو ... خوردی برام شیر کاکویی و آدانس نپزیدی!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon