داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ سلام گرگ بیطمع نیست. علیرضا کاردار | بی قانون
✅ سلام گرگ بیطمع نیست
علیرضا کاردار | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. اهالی جینگیل کارهای عجیب و غریب بسیاری میکردند. از راه انداختن غذافروشی و خوراندن هر آت و آشغال و جک و جانور مرده و زندهای به دیگر حیوانات گرفته تا لانهسازی با تف و تاسیس آژانس فروش همان لانههای پوشالی و موسسات حملونقل، رواج بدنسازی و افزایش قد و کاهش وزن و فیلمسازی درپیتی و هر جینگولکبازی که حتی به فکر انسانها هم نمیرسید که در داستانهای قبلی به آنها اشاره شد. اصلا واژه «جینگولک» از همین کارهای اهالی جینگیل ساخته شد که بعدا بهطور مفصل توضیح داده خواهد شد.
یک روز بزبز قندی دلبرانه مشغول چریدن در علفزارهای سرسبز جینگیل بود که آقاگرگه که چند روزی گوشت ندیده و نخورده بود، از راه رسید. تا چشم گرگ به سرکار خانم بز افتاد، یک دل نه صد دل عاشقش شد. خواست آسه آسه جلو برود و ابراز علاقه کند که قار و قور شکمش باعث شد گازش را بگیرد و با عجله خودش را به بزبز قندی برساند. با اشتیاق جلو رفت که خانم بزه ترس برش داشت و فرار کرد. گرگ عاجزانه درخواستش را مطرح کرد. بزخانم که مدتی بود همسرش را در حادثه برخورد با دندانهای پلنگ از دست داده بود، پایش شل شد و از همان فاصله مطمئنه به گرگ گفت که الان وقت ندارد و بچههایش روی اجاق گاز ایستادهاند، از بس شیطان هستند و باید برود تا ته نگرفتهاند. گرگ همانطور که بز دور میشد گفت: «پس فردا صبح خدمت میرسم...».
فردا صبح گرگ با یک بسته علف که به دهان بزی شیرین میآمد به در خانهاش رفت. بز از پشت آیفون گرگ را دید و خوش خوشانش شد، ولی از ترس مخالفت بچههایش، شنگول را جلو فرستاد تا بگوید مادرش خانه نیست. پس فردا باز گرگ به خودش رسید و ناخنهایش را مانیکور کرد و دوباره رفت ولی این بار منگول گفت مادر نیست. چند روز این کار تکرار شد تا دیگر گرگ به اینجایش رسید و... شد آنچه که همه میدانیم. اینگونه شد که از آن زمان هروقت گرگ به خواستگاری حیوانی میرفت، بلافاصله طرف جواب بله میداد و این ضربالمثل ساخته شد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon