داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ شاگردانم برای تو بگذار توی کابینهات. افسانه جهرمیان | بی قانون
✅ شاگردانم برای تو بگذار توی کابینهات
افسانه جهرمیان | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
یکی از سرگرمیهای دوران معلمیام این بود که به رفتار بچهها دقت کنم و شغل آیندهشان را حدس بزنم.
از همان میز اول چشمم به علیرضا خورد که از صندلی زیرش صدا در میآمد و از این صدا در نمیآمد.
این بچه قطعا با این حجم از سکوت در آینده اصلاحطلب میشود.
اما برعکسش ایلیا، که میز دوم مینشست و حرکات همه را زیرنظر داشت و به همه تذکر میداد: «اونرو برندار، بشین سر جات، نپر بالا و...» از کلاس اول تا چهارم هم یک ضرب و قدرتی مبصر کلاس بوده. با همین فرمون ادامه دهد از الان میتوانم صندلی سبزش را در مجلس تصور کنم.
بغل دستش سامان بود که همیشه بچهها را دور خودش جمع میکرد تا مشقهایش را بنویسند، نقاشیهایش را بکشند و ریاضیاتش را حل کنند.
سامان با دادن وعده لقمه و پفک و پاستیل به بچهها همه کلاس را جوگیر میکرد اما آخر سر باد چیپسش هم گیر کسی نمیآمد! همهاش وعده همهاش وعید. این بچه پیشانی بلندی دارد و در آینده رییسجمهور موفقی میشود.
نوید روحیه عجیبی داشت. تا میگفتیم بالای چشمت ابروست، این بچه قهر میکرد و سریع اعتصاب تغذیه میکرد و لب به هیچی نمیزد. به زنگ آخر هم نکشیده، راهی درمانگاه میشد و بیشتر از اینکه سر کلاس باشد، زیر سرُم بود. کتاب و دفترهایش هم در زنبیل قرمز حمل میکرد. لامصب خیلی بچه عجیبی بود. فقط امیدارم چیزی که فکر میکنم نشود.
میلاد بدجوری وقت کلاس را میگرفت. سر زنگهای فارسی با این بچه داستان داشتم. سه خط روخوانی میکرد و 28 تا غلط داشت. هر کلمه هم سه، چهار بار تلفظ میکرد تا درستش را دربیاورد. هی از او اصرار و هی از ما انکار. ولی خوشحالم که میلاد هم در آینده نماینده مجلس میشود و باز هم مثل الان میتواند بغل دست دوست صمیمیاش ایلیا بنشیند.
الیاس میز چهارم مینشست. سر کلاس آتو دست کسی نمیداد اما مسئول بوفه بود و ساندویچ کالباس از خانه میآورد و به قیمت 4200 میفروخت. ساندویچهایش کالباس نداشت، فقط بوی کالباس میداد. در گوش بچهها هم میخواند که: «ساندویچ کالباس اصلی همینه و هرجا بیشتر از 4200 بهتون فروختن و کالباس هم توش بود، نخرید!»
چه شباهتی واقعا، قشنگ مشخص است آینده مملکت در دستان شاگردان من است.
اما منصور؛ آخ آخ منصور. این بچه خیلی کارهای محیرالعقولی انجام میداد. یک گلدان کاج داشت که هر روز با خودش سر کلاس میآورد.
میگفت دوست صمیمیاش است. تا زنگ میخورد بچهها را گوشه حیاط جمع میکرد و معرکه میگرفت، در انتخابات شورای دانشآموزی از رقیبانش، در حال پفک خوردن زیر میز و آوردن عکس بانوهای سلبریتی سر کلاس، عکس و فیلم جمع میکرد و برایشان خط و نشان میکشید... تنها دوستان صمیمیاش همان درخت کاج و نوید اعتصابی بودند. اگر به عنوان یک معلم فداکار نتوانم مسیر آینده منصور را عوض کنم، حتما استعفا میدهم!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon