داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ دوستی عموخرسه. بهراد معینی | بی قانون
✅ دوستی عموخرسه
بهراد معینی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
زمان دبستان ما، معلم، بچهها را اول سال در یک گروه ادد نمیکرد بنابراين برای دوست شدن با کسی باید میرفتی بهش میگفتی «با من دوست میشی؟» که البته من همان کار را هم بلد نبودم و صمیمیترین دوست دوره دبستانم بابای مدرسه بود. خیلی هم با هم خوش بودیم حتی به من جارو زدن را یاد داده بود و خودش گوشه مدرسه مینشست و سعی میکرد با نظرهای سازنده در این حرفه پیشرفت کنم . البته بعد از یک سال که من به کلاس دوم رسیده بودم فهمیدم خانمش از اینکه او با مجردهایی مثل من میگردد ناراحت است و به دوستی ما خاتمه داد. دوست بعدی من پیرمردی بود که جلوی مدرسه بستنی یخی و لواشک میفروخت. باحالترین رفیقم بود. هیچوقت نمیگذاشت حوصلهام سر برود و هروقت گوشه جوی آب نشسته بودیم تا گذر عمر را ببينم، لواشکها را به من میداد تا آنها را در همان آب بشورم. این کارش باعث میشد صبرم زیاد شود و یک وقت به لواشکها چشم بد نداشته باشم. یک روز که صحبتمان گل انداخته بود راجع به بابای مدرسه به او گفتم. یک دفعه صدایی صاف کرد و گفت: هیچ وقت با کسی که تازگی از یک رابطه بیرون آمده دوست نشو. او از شما به عنوان وسیلهای برای فراموشی نفر قبل خود استفاده میکند. من با تعجب گفتم: هنوز که فضای مجازی اختراع نشده تو این جملهها رو از کجا میدونی؟ گفت پشت وانت خوندم و من را ول کرد. سال بعد این شعر را یاد گرفته بودم که سر زلف تو نباشد سر زلف دگری. اما چون ما در مدرسه باید کچل میکردیم تنها کسی که سر زلف داشت ناظممان بود و من با او خیلی رفیق شده بودم. او هم خیلی دوستم داشت و حتی موقعی که لیست سیاه کسانی که پشت سرش بد میگویند را به او میدادم یه شکلات بهم میداد. همین کار باعث شد من بین بچهها دیده بشوم و باعث معروفیتم شد. دیگر تا سه میز اطرافم کسی نمینشست و همه پچ پچ کنان من را نشان میدادند که این نتیجه جذبهای بود که دوستی با ناظم به من داده بود. البته کتکهایی که بعد از مدرسه از بچههای داخل لیست سیاه میخوردم کمی درد داشت ولی باعث میشد مرد بشم. الان که دیگر برای خودم مردی شدم میفهمم این بزرگان چه درسهای عمیقی به من دادند و امیدوارم هرجای این کره خاکی هستن خاکشون بقای عمرم باشه.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon