✅ گوسفندم آرزوست. افسانه جهرمیان | بی قانون.. یه بره‌ام

✅ گوسفندم آرزوست
افسانه جهرمیان | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

من یه بره‌ام. پدرم امیدی نداشت که من هم واسه خودم گوسفندی بشم. همیشه می‌گفت: «همین امروز یا فرداس که کلکت رو بکنن و دل و جیگر و پشم و چشم و گوش و آب مغزت رو یه جا بخورن». بعد وقتی می‌پرسیدم: «بابا شما چطور تا این سن دووم آوردی؟» می‌گفت: «قضیه من فرق داره. زمان ما این آقا کرامت سوات درست و حسابی نداشت، همه نرها رو کشت و فروخت.
دست آخر این آقای مهندس که دامپزشکه اومد بش گفت این یکی (من‌رو می‌گفت) رو نیگر دار واسه روز مبادا که نسل گله‌ات منقرض نشه. من هم موندگار شدم». خلاصه امیدم رو از دست داده بودم که شانس زد و کله‌پاچه شد 110 هزارتومن. دیگه هیچ‌کس جرات نداشت به من نگاه چپ بکنه. حتی یادمه یه بار فریبرز، پسر آقا کرامت به داداشش گفت: «گوسفند»؛ آقا کرامت چنان پرید بهش که درست صحبت کن کره‌خر نمیگی این گوسفندا بهشون بربخوره بدبخت بشیم؟ یا یه بار دیگه فریبرز پای من‌رو کشید بذارتم روی وزنه، دردم گرفت. پدرم تا قرون آخر دیه رباط صلیبیم رو از حلقومشون کشید بیرون. مامانم هم هر روز یه سطل شیر می‌داد دستم با ناز و افاده می‌بردم واسه آقا کرامت اینا و در ازاش واسه ناهارمون سبزی پلو با ماهی می‌آوردم خونه.
دیگه این‌قدر به آقا کرامت فشار اومده بود که یه روز اومد درِ طویله. منم گفتم: «بابام نیستش چیکار داری؟» گفت: «لاقل یکم دنبه بده سیخ بزنیم».
مامانم هم صداش رو شنید و اومد واسش: «این بچه دنبه‌اش کجا بود؟ برو پی کارت خودم هفته دیگه دارم میرم شهر وقت لیپوماتیک دارم. میگم دکتر دنبه‌هام‌رو دور نریزه بیارم واسه تو».
الان هم مدت‌هاس آقا کرامت و خانواده‌اش رو زیر پر و پشم خودمون گرفتیم و دنبه دورریز و پشمای کهنه‌مون رو میدیم بهشون، اونا هم درعوض کارهای شخصی ما رو انجام میدن.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon