✅ دخترِ دسته‌گلِ مردم. علی رضازاده | بی قانون. و ارغوان خیلی زود با هم ازدواج کردند

✅ دخترِ دسته‌گلِ مردم
علی رضازاده | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

سامان و ارغوان خیلی زود با هم ازدواج کردند. توی این دوره و زمانه رسم است که زن و مرد کمی با هم آشنا شوند و بعد کم‌کم خانواده‌ها را در جریان بگذارند و بعد خواستگاری و سایر امور. البته بنده به شخصه اینجور مسائل را نمی‌پسندم و معتقدم همه چیز باید سنتی پیش برود و همان اول بسم‌ا... عقد کنند و بعد هم که ازدواج کردند دندشان نرم، باید با هم بسازند. با لباس سفید آمدند و با لباس سفید هم می‌روند... حالا در هر صورت خیلی مهم نیست. جدیدا رسم این‌طور است زن و مرد کمی با هم آشنا می‌شوند اما سامان و ارغوان همان اول آشنایی، زرتی با هم ازدواج کردند. جفت‌شان هم، سن پایینی داشتند. ارغوان 20 و سامان 21 سال. ارغوان خیلی دختر ساده‌دل و زود باور و مهربانی بود. سامان هم آن اوایل پسر خوبی بود. ولی کمی بعد... چه عرض کنم. روزگار غریبی‌‌ست... .
زندگی سامان و ارغوان خیلی خوب شروع شد و پیش رفت. اما پس از مدتی سامان در زندگی‌اش خلأ بزرگی احساس کرد. سامان حس می‌کرد که به اندازه کافی جوانی نکرده است. او به این نتیجه رسیده بود که آدم قبل از ازدواج باید تمام پدر سوخته بازی‌های عالم را کرده باشد و بعد که دیگر جوانی‌اش تمام شد، باید ازدواج کند و سر و سامان بگیرد و تا جای ممکن متعهد باشد.
اما ارغوان چطور آدمی بود. ارغوان به شدت آدم وسواسی و شکاکی بود. یعنی به همه چیز گیر می‌داد. بدترین فکرها را می‌کرد. فقط کافی بود سامان پنج دقیقه دیر برسد، ارغوان ذهنش تا هزاران بار خیانت می‌رفت و سامان اصلا نمی‌فهمید ارغوان دارد چه خزعبلی می‌گوید. آخر چرا باید برای پنج دقیقه دیر کردن همچین بحرانی به وجود بیاید. اوایل به ارغوان می‌گفت که خیالاتی شدی ولی ارغوان به شدت پرخاش می‌کرد. اما بعد سامان سعی کرد پای دوستان و آشنایان و بزرگان فامیل و حتی اهل محل را پیش بکشد و دست استمداد به سمت آن‌ها دراز کند. بعد وقتی ارغوان همچنان مقاومت کرد، سامان ارغوان را نزد روان‌پزشک برد. پس از مدت‌ها جلسه درمانی، بالاخره ارغوان قبول کرد که همه این‌ها توهم بوده و از بیماری رنج می‌برد.
سامان خدا را شکر کرد که بالاخره آرامش به زندگی‌اش برگشته. اما پس از مدتی فکر بکر دیگری به ذهنش رسید. ارغوان دیگر به هیچ چیز شک نمی‌کرد و نه تنها وسواس و تردید را کنار گذاشته بود بلکه از آن‌ور بام افتاده‌بود و دیگر به هیچ چیز گیر نمی‌داد. یعنی اگر سامان 10 ساعت هم دیر می‌آمد، ارغوان باز هم فکر می‌کرد خیالاتی شده و سامان هنوز دیر نکرده... یک بار سامان با چند ميهمان (آره و اینا) به خانه آمد. ارغوان ابتدا رفت که سر و ته‌شان را به هم گره بزند، اما سامان گفت: «عزیزم بازم خیالاتی شدی؟ میخوای بریم دکتر؟» که ارغوان گفت نه. حق با توئه. فکر کنم باید دُز داروهام‌رو ببرم بالاتر.
اما سامان که از این ترفند خوشش آمده بود (مرتیکه‌ هوس‌باز) دیگر عسل قضیه را درآورده بود. هر شب کلی ميهمان و کلی تفریحات ناسالم و کلی کارهای دیگر که من رویم نمی‌شود بگویم انجام می‌داد. تا اینکه یک‌بار ارغوان هر چه سعی کرد به خودش بقبولاند که توهم زده، نتوانست. از یک طرف هم نمی‌توانست واکنشی نشان ندهد. پس خودش را کشت تا از این شر خلاص شود.
اما سرنوشت سامان چه شد؟ مهمه آخه؟ مرتیکه عوضی دختر دسته‌گل مردم‌رو به کشتن دادی...آشغال... حالا بیا جوونی کن... آخه آدم با این عذاب وجدان و این پرونده سیاه دیگر زندگی ندارد که... سامان هم باید به سرنوشت ارغوان دچار می‌شد و خودش را می‌کشت.. یا اینکه از بس در شادی‌های زودگذر خودش را غرق می‌کرد که از خوشی سکته می‌کرد، یا حداقل یک هپاتیتی چیزی می‌گرفت... اما متاسفانه دنیا برخلاف پیش‌بینی‌های ما پیش می‌رود. سامان خودش را غرق خوشی‌های زودگذر و پوچ کرد و هر شب به ميهمان‌بازی‌هایش ادامه داد و لحظه‌ای را بدون عشق و حال نگذراند. الان هم که سال‌ها از آن اتفاق می‌گذرد و سنی هم از سامان گذشته همچنان به همان رویه ادامه می‌دهد بی‌شرف...بله. دنیا آنجور که باید پیش برود نمی‌رود. ارغوان دختر دسته گل که فقط کمی شکاک بود، می‌میرد و سامان لجن اوزگلِ الدنگ به زندگی‌اش ادامه می‌دهد و خیال مردن هم ندارد... این است رسم روزگار... شت واقعا!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon