✅ طلاق؟ هرگز. علی رضازاده | بی قانون

✅ طلاق؟ هرگز
علی رضازاده | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

فرشاد و ستاره مدت زیادی نبود که با هم آشنا شده بودند. خانواده‌ ستاره یک خانواده‌ گیر، اعصاب خورد‌کن، عصبی و رو مخی بودند. خلاصه که اعصاب این بچه را به هم ریخته بودند: «دختر که نباید شب بیرون باشه»، «هوا تاریک نشده باید خونه باشی»، «تو صد سالتم که بشه هنوز بچه مایی...»، «این خونه قانون داره... تا زمانی که خونه‌ مایی باید به مقرراتش احترام بذاری...»، «هر وقت رفتی خونه‌ خودت هر کاری خواستی بکن» و.... خلاصه که پدر ستاره درآمده بود. فرشاد هم که کلا خانواده‌ای نداشت و تنها زندگی می‌کرد. خیلی هم دلش خانواده می‌خواست... خلاصه که این وضعیت خسته‌کننده بود... بنابر‌این با وجود مخالفت اطرافیان، آن‌ها با هم ازدواج کردند... آخیش. راحت شدند. خب از همان اول ازدواج کنید دیگر. من نمی‌فهمم چرا آدم‌ها از زیر ازدواج در می‌روند... این‌جوری هم خدا راضی‌ است هم بنده‌ خدا. کسی هم گیر نمی‌دهد. خودتان هم که رییس خودتان هستید... دیگر این لوس‌بازی‌ها برای چیست... اه.
ستاره و فرشاد از این خوشبخت‌تر نمی‌توانستند باشند. همه چیز خوب... همه چیز عالی... به به. دیگر خودشان برای خودشان تصمیم می‌گرفتند و هر کاری دل‌شان می‌خواست انجام می‌دادند... چند وقت بعد هم پسر گوگولی‌شان به دنیا آمد... آن‌ها دیگر خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین بودند. اما این خوشبختی فقط مدت کوتاهی دوام داشت...
ستاره و فرشاد اصلا به هم نمی‌خوردند... یعنی شما به ندرت موضوعی پیدا می‌کردی که این دو با هم اتفاق نظر داشته باشند. بعد از مدتی هم همه‌ بحث‌ها به دعوا ختم می‌شد... من اصلا نمی‌دانم این‌ها از اول چطور با هم ازدواج كردند. یعنی شما توی خیابان هم اگر با هم آشنا شوید با کمی صحبت متوجه می‌شوید به هم می‌خورید یا نه، اگر خوردید بازهم دلیل نمی‌شود زرتی بروید و با هم ازدواج کنید.

مشکلات ستاره و فرشاد روز به روز بیشتر می‌شد. از اینجا به بعدِ زندگی‌شان خیلی عالی پیش رفت... هر روز دعوا... هر روز فحش و فحش‌کاری... هر روز کتک‌کاری و بزن بزن... حتی برای یک لحظه هم هیچ چیز خوب پیش نرفت. یعنی اول جفت‌شان با هم دعوا می‌کردند... بعد جفت‌شان با بچه... بعد جفت‌شان خودشان را می‌زدند... بعد جفت‌شان بچه را می‌زدند... و در نهایت جفت‌شان هم را می‌زدند...
خب الان باید ستاره و فرشاد طلاق می‌گرفتند... اما طلاق؟ هرگز... اولا که ستاره با لباس سفید آمده بود و با لباس سفید هم باید می‌رفت... ثانیا که این همه پدر همه را در آورده بودند و با هم ازدواج کرده بودند، حالا طلاق بگیرند؟ شدنی نیست... ثالثا که تکلیف بچه چه می‌شد؟ بدون پدر یا مادر باید بزرگ می‌شد؟ کامان... اصلا جدايي خیلی دردسر دارد.. نمی‌صرفد...
ستاره و فرشاد هیچ رقمه جدا نشدند... اول رفتند پیش مشاور... مشاور پیشنهاد داد طلاق بگیرند که نگرفتند... کمی بعد‌تر دوستان و آشنایان هم آمدند و خواهش و تمنا کردند که طلاق بگیرند تا همه خلاص شوند که ستاره و فرشاد نپذیرفتند... حتی پدر ستاره آمد و گفت: «دخترم من به تو بد کردم. اشتباه کردم. بیا طلاق بگیر. اذیت نکن خودتو. اصلا برگرد پیش خودمون... هر کاری هم دلت خواست بکن»، که ستاره قبول نکرد.
ستاره و فرشاد طلاق نگرفتند و با صبوری کنار هم ساختند. آن‌ها خانه‌ای را که با عشق بنا کرده بودند ویران نکردند... قدیمی‌ها راست می‌گویند: «یک صبر کن و هزار افسوس مخور...» به به. آن‌ها به زندگی‌شان با عشق ادامه دادند و تلاش‌شان را بیشتر کردند... به این صورت که هر روز با شدت و حدت بیشتری با هم دعوا کردند و هم را کتک زدند و انقدر توی این کار پیش رفتند که توی یکی از این دعوا‌ها فرشاد بر اثر شدت جراحات وارده جان به جان آفرین تسلیم کرد و مرد. ستاره هم به دست قانون سپرده و قصاص شد...
اما سرنوشت پسر ستاره و فرشاد چه شد؟ او خوشبختانه هرز نرفت و فرد تحصیلکرده و موفقی شد... چند جایزه معتبر بین‌المللی برد و نام نیکی از خود به جا گذاشت. در نهایت هم بر اثر یک سانحه‌ رانندگی جانش را از دست داد و جوان‌مرگ شد. سرنوشت پسر ستاره و ستاره و موفقیتش نشان می‌دهد طلاق هیچ نتیجه‌ای ندارد. به هر حال اگر ستاره و فرشاد طلاق می‌گرفتند حتما پسرشان هرز می‌رفت و نام نیکی از خود به جای نمی‌گذاشت و معلوم نبود از کجا سر در می‌آورد... اگر آن‌ها آن موقع از خودگذشتگی نمی‌کردند، هر اتفاقی ممکن بود بیفتد... به هر حال روح هر سه نفرشان شاد یادشان مانا.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇