داستانهای روزنامه طنز بی قانون
محمدحسن خدایی/ بیقانون. پنجاه و یکم
#دیوانه_ها_در_نمیزنند
محمدحسن خدایی/ بیقانون
@bighanooon
قسمت پنجاه و یکم
همیشه به دام افتادن همراه است با نوعی از غفلت و جذابیت، گونهای امکان رهایی و فروپاشی. اینبار اما مساله بهشکل غمانگیزی جذاب شده بود. اینکه قلچماق، من و سایه و دو نفر از ارواح دیوانگانی که ادعا شده بود قبل از این مردهاند را بر صندلیهای اتاقکی مخوف نشانده باشد و بخواهد سونات مهتاب را با ساز دهنی اجرا کند، لابد جذابیت خودش را خواهد داشت. آن توده عظیم گوشت و جدیت، کت و شلواری رسمی بر تن کرده و پاپیون قرمز رنگی زده بود و نگاه مغموم و بیحسش را دوخته بود به افقهای دور. با آن که دستهای ما را بسته بود و آنطور روی صندلی مجبورمان کرده بود که بنشینیم، اما قرار بود که با قلبهای آزاد ما، سخن بگوید آن هم با نوای سحرانگیز ساز دهنی. کمی به بدن خود انحنا داد و همانطور که نیمچه تعظیمی میکرد با خودش گفت «من حروم شدم اینجا!» و بعد ساز دهنی را بر دهان گذاشت و شروع کرد به نواختن. سونات مهتاب بتهون. بعد دست از نواختن برداشت و دوباره با خودش گفت «یعنی کی میشه من هم جولیا گوچیاردی خودم رو پیدا کنم و این آهنگ رو بهش تقدیم کنم؟» سایه گفت «ما تو مدرسه یه زری کلافه داشتیم، راست کار خودتون!» قلچماق با تعجب و بهت به سایه نگاه کرد و گفت «این آخرین لحظات زندگی خوش میگذره؟» سایه نگاهی به من انداخت و با لحنی از راهبهدرکننده گفت «چه ظرافتی تو آهنگ زدن شما هست! حیف نیست این همه خشونت!» قلچماق همانطور که در طول و عرض اتاق قدم میزد، به من نزدیک شد و پرسید «دوست داری قبل مرگ چه آهنگی گوش کنی حیف نون؟» که سایه جواب داد «اون عاشق جواد یساریه!» قلچماق دستی کشید به موهای تازه اصلاح شدهام و گفت «ابتذال همه جا رو گرفته!» سایه گفت «لب کارون رو هم دوست داره! پارسال بهار رو هم!» قلچماق رفت نزدیک یکی از صندلیهایی که به قول خودش ارواح دیوانههای درگذشته بر آن نشسته بودند و همانطور که در فضای خالی مشغول بستن دکمههای خیالی پیراهن کسی شد که دیده نمیشد، از روح پرسید «تو چی دوست داری نعمت؟» که صدایی خسته و از نفس افتاده جواب داد «آهنگ برنادت!» قلچماق رفت سمت وسایل شکنجه و دشنهای برداشت و پرسید «با کی شروع کنیم؟» دوباره همان صدای خسته گفت «با روح غضنفر که شبا میره کشک بادمجون زندهها رو میلمبونه!» که ناگهان صدای بم یک مرد به گوش رسید که فریاد زد «آقا جان این نعمت پشت سر شما جوک مثبت هیجده تعریف میکنه! اینش به کنار، جوکاش همه بیمزه!» قلچماق خندهای کرد و زیر لب گفت «پس با همین نعمت شروع کنیم!» سایه گفت «ببخشیدشون! حالا یه خبط و خطایی کردند خب!» قلچماق دشنه را برد سمت صندلی خالی و شروع کرد به بریدن. همانطور که میبرید ساز دهنی را هم مینواخت. انگار که بتهون سونات مهتاب را مقابل کنتس جولیا گوچیاردی بنوازد. خون از فضای خالی بالای صندلی قطره قطره میچکید و سونات مهتاب هر دم لحن غمبار و رومانتیکی به خود میگرفت. روح نعمت همچنان که مشغول تکه پاره شدن بود، فریاد زد «بروتوس تو هم!» و غضنفر جواب داد «تقصیر خودت بود نعمت! جوک بلد نیستی تعریف نکن! همهاش با این شروع میکنی كه یه یارو میره استخر... خجالت داره!» قلچماق رفت کنار در خروجی ایستاد و همانطور که به ما نگاه میکرد، شروع کرد به خواندن «آن مان نباران دو دو اسکاچی انا مانا کلاچی...» انگشت اشاره را هم با دقت بر صندلیها میچرخاند. که ناگهان کسی بر در نواخت و فریاد زد «جولیا اینجاست؟ جولیا گوچیاردی!» همه ساکت شدند. که دوباره از بیرون فریاد زدند «از طرف جناب بتهون نامهای خدمتشون آوردم!» سایه فریاد زد «من جولیا هستم. جولیا گوچیاردی!»
ادامه دارد
روزنامه طنز بیقانون
@bighanooon
@dastanbighanoon