داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ خانم منشی با ساخت و سازی جدید. مرتضى قدیمى | بی قانون
✅ خانم منشی با ساخت و سازی جدید
مرتضى قديمى | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
اولین جلسه کلاس زبان بعد از تعطیلات نوروزی است و همه آمدهاند. در واقع اولین جلسه ترم جدید است و چند نفری هم به بچههای کلاس اضافه شدهاند. تا آمدن پانی جون همه با هم حال و احوال میکنیم و خانمهای کلاس به اندازه. فاصلهای که آرایش صورتشان به هم نریزد، با هم روبوسی میکنند و طبیعتا بوسها در هوا گم میشوند و این صداست که فقط میماند. ما آقایون مناسبات روبوسی را آن طور که شایسته است به جا میآوریم و فکر میکنم واقعا اگر قرار است هوا را بوس کنیم برای چه باید انجامش بدهیم؟ عید دیدنیها که تمام میشود، سیامک رو میکند به چند نفر جدید کلاس و پیگیر میشود از کجا با این کلاس آشنا شدند که سهتایشان میگویند ستون من در «بیقانون» را میخواندند و علاقهمند حضور در کلاس پانیجون شدند. در ادامه یکی از خانمها به سیامک میگوید ببخشید شما کلانتر کلاس هستید تا او بیخیال آشنا شدن با باقی بچهها شود و کلاس را سکوتی سنگین فرا میگیرد تا اینکه در باز میشود و خانمی با صدای بسیار آشنا وارد میشود.
- سلام. سال نوتون مبارک. امیدوارم تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه و جوجههایی که زدید به بدن تا آخر سال براتون جیک جیک کنه.
هر چقدر فکر میکنم این کی هست نمیتوانم تشخیص بدهم تا اینکه یکدفعه متوجه میشوم خانم منشی است. كلا کوبیده بود و کاملا یکی دیگر شده بود تا سیامک هم مثل من و شاید باقی کلاس بپرسد ببخشید شما خانم منشی موسسه هستید؟
خانم منشی در جواب گفت: وا. پس فکر کردی کیه؟! قاعدتا از اینکه او را نشناخته بودیم خوشحال شده بود که با لبخند پرسید نشناختید؟
سیامک هم در جواب گفت نه والا. خیلی تغییر کردید.
خانم منشی با همان لبخند پر از رژلب پرسید: خیلی؟
سیامک جواب داد: بله خیلی.
خانم منشی دوباره گفت: خیلی؟
سیامک هم گفت: بله گفتم که خیلی.
احتمالا یکبار دیگر این دیالوگ رد و بدل شد یا نه را یادم نیست اما بعدش خانم منشی گفت دو سه تا حرکت کوچولو انجام دادم، برای افزایش روحیه لازم بود. ضمنا پانی جون تماس گرفتن گفتن تا چند مینت دیگه ویل کام میکنند.
وقتی خداحافظی کرد در کلاس را باز گذاشت. دوباره برگشت گفت از قصد در را باز گذاشتم ببینم چی میگید.
واقعا چیزی برای گفتن نداشتیم و همه حیرت بود.
چند دقیقه بعد پانی جون مثل همه جلسات ترم قبل با انگیزه وارد کلاس شد و گفت:
- hello everybody. happy new year.
وقتی متوجه شد تعدادی شاگرد جدید دارد با خوشحالی گفت:
- oh. my god. new students.
بعد حال و احوالپرسی را از شراره که بعدا فهمیدیم اسمش شراره است شروع کرد و پرسید چطور شد به کلاس او آمدهاند؟
شراره همان است که به سیامک گفته بود مگر کلانتر است.
شراره هم ستون «بیقانون» را میخوانده تا پانیجون رو به من کند و بگوید:
- well done mori joon.
خودم هم که باورم نمیشد این ستون توانسته باشد چنین کارکردی داشته باشد به پانی جون گفتم:
- you're welcome.
سیامک که از این اتفاق کمی دمغ شده بود گفت:
- For next Session, some of my friends will register for your class pani joon.
پانی جون که از شنیدن این خبر خوشحالتر شد گفت:
-So the class should be held at the amphitheater.
این جمله پانی جون و باور او باعث شد تا سیامک بزند به پیشانیاش و بگوید وای. حالا شاگرد از کجا پیدا کنم. با توجه به اینکه سیامک بدنسازکار است، حدس میزدم جلسه بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon