✅ خاطرات مدرسه یک دهه هفتادی: خیام در اوقات فراغت چه می‌کرد؟. آرزو درزی | بی قانون

✅ خاطرات مدرسه یك دهه هفتادی: خیام در اوقات فراغت چه می‌كرد؟
آرزو درزی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

تا همین چندسال پیش فكر می‌كردیم كه افراد موفق جامعه به دو دسته‌ دكترها و مهندس‌ها و تا حدی وكلا (منوط به اینكه دیپلم ریاضی داشته باشند) تقسیم می‌شوند. مشاور مدرسه‌مان خودش مهندس برق بود و به نظرمان فرد موفقی می‌آمد. چون به تازگی ازدواج كرده بود و همه هم خانم مهندس صدایش می‌كردند.
سال اول دبیرستان كه قرار بود رشته‌مان را انتخاب كنیم اصلا برای‌مان سخت نبود، چون كلا دوتا گزینه بیشتر نداشتیم. مشاورمان امتیازهای‌مان را نگاه می‌كرد و اگر امتیاز ریاضی و تجربی باهم برابر بود، می‌پرسید: «از خون می‌ترسی؟» و بسته به پاسخ‌مان رشته‌مان را تعیین می‌كرد. اگر یك نفر این وسط می‌گفت كه به رشته‌های هنری بیشتر علاقه دارد یا می‌خواهد یك ورزشكار حرفه‌ای یاشد با پاسخ‌هایی مثل «تو وقت‌های آزادت برو باشگاه» یا «جمعه‌ها كه بیكاری نقاشی بكش» مواجه می‌شد. خانم مشاور تمام تلاشش را می‌كرد كه همه‌مان مثل خودش فرد موفقی بشويم. امتیاز ریاضی و تجربی من برابر بود. خانم مشاور كمی نمره‌هایم را بالا و پایین كرد و گفت «گفتی از خون می‌ترسی؟» گفتم «نمی‌دونم، بعضی وقت‌ها آره، بعضی وقت‌ها نه». كمی نگاهم كرد و گفت «یعنی چی با این سن‌ات نمی‌دونی از خون می‌ترسی یانه؟ الان سرنوشتت به این قضیه بستگی داره، خوب فكر كن جواب بده، ولی سریع باش؛ منم كلی كار دارم، صدتا دانش‌آموز دیگه موندن كه باید كمكشون كنم آینده‌شون رو رقم بزنن». چند ثانیه‌ای خوب فكر كردم و گفتم: «من اصلا به ادبیات بیشتر از همه اینا علاقه دارم...» كلامم منعقد نشده بود كه وسط حرفم پرید و گفت: «یعنی می‌خوای بری انسانی كه وكیل بشی؟ پس دیپلم ریاضی بگیر و كنكور انسانی بده، وكیل‌هام آدمای موفقی‌ان» گفتم: «نه بابا.... ادبیات... یعنی منظورم اینه كه می‌خوام نویسنده بشم، شایدم شاعر...» خانم مشاور از جایش بلند شد، عینكش را برداشت و با لبخند تحقیرآمیزی گفت: «نویسنده؟! تو نمی‌خوای موفق بشی نه؟ اصلا اگه می‌خواستی نویسنده بشی اینجا تو دبیرستان چیكار می‌كنی؟ همون اول دبستان كه خوندن نوشتن یاد گرفتي برات بس بود دیگه! همه اینا بهونه‌اس واسه اینكه تو تنبلی و می‌خوای از ریاضی و زیست خوندن فرار كنی وگرنه خیامم هم شاعر بوده هم ریاضی‌دان، ریاضی‌شو می‌خونده و كارهای مهمشو می‌كرده، عصرها كه خسته می‌شده دوتا بیت شعر هم می‌گفته. یا مثلا همین آقای علی دایی؛ ما ورزشكار زیاد داریم ولی می‌دونی چرا علی دایی از همه موفق‌تره؟ چون مهندسه». دوباره پشت میزش نشست، عینكش را به چشم زد و مثل پزشكی كه دارد نسخه می‌نویسد چیزهایی روی برگه‌ای نوشت و به دستم داد. روی برگه نوشته بود كه رشته ریاضی برایم مناسب‌تر است. دلیلی هم برایش ذكر نشده بود. پشت برگه هم نوشته بود كه در كنار ریاضی خواندن یك دفتر خاطرات بخرم و جمعه‌ها و روزهای تعطیل (منوط به اینكه تكالیفم را انجام داده و تست‌هایم را زده باشم) خاطراتم را توی آن بنویسم. سركار خانم ل.م! اگر این مطلب را می‌بینید باید بگویم كه این بخشی از همان دفتر خاطراتی است كه توصیه‌اش كرده بودید. فقط متاسفانه هرگز نتوانستم تست‌های ریاضی‌ام را كامل كنم. من را ببخشید.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon