✅ عشق محال قسمت سوم: همیشه حق با نرگسه!. مهدی حجازی | بی قانون.. رفتن رو تخت بالایی رو نداشتم

✅ عشق محال قسمت سوم: همیشه حق با نرگسه!
مهدی حجازی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

حوصله رفتن رو تخت بالایی رو نداشتم. همون‌جا رو تخت پايینی دراز کشیدم و با شانس و اقبالم خلوت کرده بودم و حسابی داشتم از خجالتش درمیومدم که نرگس اومد در زد و گفت: «میشه انقدر فحش ندی؟! میخوام بیام تو، البته من چیزی نشنیدم ها همین‌طوری محض احتیاط گفتم!». از خلوت با شانس و اقبالم دست کشیدم گفتم: «از کی تا حالا برای اومدن تو اتاق اجازه میگیری؟» اومد داخل و گفت: «تو چرا انقدر زود نا امید میشی؟ ویدا که درسش خوب نیست، تو هم که هیچ‌وقت درسخون نبودی، جفتتون تو یه سطح هستید رشته‌تون هم که یکیه، من میدونم آخرش جفتتون تو همین دانشگاه پیام نور شهر خودمون قبول میشید». حق با نرگس بود من و ویدا شاید خیلی شبیه هم نبودیم ولی تو درس نخون بودن در یک سطح بودیم. جفت‌مون هم دیپلم انسانی داشتیم. یه تصمیم بزرگ دیگه زندگیم رو گرفتم. من امسال با ویدا تو کنکور شرکت می‌کنم با اون تو یه دانشگاه و یه رشته قبول میشیم و من اون رو تو یکی از پیچ‌های راهرو دانشگاه مثل یک آهو شکار می‌کنم! تمام پنجره‌های خونه رو بستم و فحش گذاشتم برای هر کی که بازشون کنه رفتم تو کوچه و منتظر ویدا موندم بالاخره از خونه‌شون اومد بیرون؛ تا من‌رو دید خواست اول برگرده سمت خونه ولی انگار پشیمون شد، دوباره برگشت سمت من. عصبانی بود؛ خیلی محکم قدم برمی‌داشت. حالتش نشون می‌داد که میخواد با «فارسی سخت» با من برخورد کنه هر چی نزدیک‌تر می‌شد عصبانیتش هم بیشتر میشد ناخودآگاه دستام‌رو مشت کردم و جلو صورتم گرفتم. به نظرم گارد دفاعی مناسبی بود. داشت خیلی بهم نزدیک می‌شد که متاسفانه ایستاد! گفت: «باز چی شده؟ چی از جونم میخوای؟» گفتم: «هیچی فقط خواستم بگم منم تو کنکور شرکت می‌کنم». گفت: «خوبه، بالاخره بعد از 30 سال داری یه کار عاقلانه میکنی».
- ان‌شاءا... دو تامون تو همین داشگاه پیام نور شهر خودمون قبول میشیم، شنیدم راهروش پیچ‌های تندی داره!
+ تو رو نمیدونم ولی من دارم بکوب درس میخونم که دانشگاه تهران قبول بشم.

این‌رو گفت و رفت. برای شروع خوب بود؛ حداقلش این بود که کتک و فحش نخوردم به خودم لعنت فرستادم که چرا پنجره‌های خونه رو بستم! برگشتم خونه شروع کردم به درس خوندن، اون هم با شکم گشنه. روزها مثل برق و باد می‌گذشتن. ویدا از اینکه میدید بالاخره به‌خاطر اون دارم یه کاری می‌کنم نرم‌تر شده بود. دیگه تو کوچه جواب سلامم رو می‌داد. حتی بعضی وقتا بهم لبخند هم می‌زد. شب کنکور رسیده بود. می‌دونستم که ویدا حسابی آماده است ولی من نه، به پیشنهاد یکی از دوستان، بچه‌های محله شب کنکور رفتن زیر پنجره اتاق ویدا و شروع کردن به سر و صدا کردن که ویدا بدخواب بشه و آمادگیش واسه کنکور کم تا خدایی نکرده دانشگاه تهران قبول نشه. کنکور برگزار شد چند وقت بعد هم نتایج رو اعلام کردن طبق پیش بینی‌ها، من و ویدا موفق به کسب یک رتبه نجومی شدیم و همین‌طور که نرگس پیش بینی کرده بود، دو تامون تو رشته مدیریت پسماند‌های شهری دانشگاه پیام نور شهر خودمون قبول شدیم. این نرگس فوق‌العاده است؛ همیشه حق با اونه!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon