✅ روایت خسته چند خاطره دشوار. امیر قباد | بی قانون

✅ روایت خسته چند خاطره دشوار
امير قباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

لب پنجره نشسته همچی روی شیشه رِنگ گرفته انگاری خیالات ناصواب برش داشته که استاد حسین تهرانیه در محفل انس و یاران همه جمع.
ولی از اینجا که من دراز به دراز افتادم کنج تخت و بالشت به سر می‌کشم تا یجور که سر صحبت وا کنون نشه با پرابلم کنار بیام، بیشتر شبیه حرکات ناموزون چند تا تیکه استخون تو شیشه مرباست ولی نمیشه.
ناچار میگم: رو سر بنه به بالین! بیش از این میازار موری که خواب در چشم ترش می‌شکند. میگه: های! هوشم رفت. میگم: وای! گوشم رفت. تو هوشت کجا بود کلم قمری؟ میگه: آخه ندیدی منظره رو. میگم: تو این همه منظره می‌بینی در روز، شب خوابت خراب نميشه؟ میگه: منظره که نه! ولی خرناسای تو بدجور خرابم میکنه!
اصلا لیاقت دو دقیقه هم صحبتی شفاف نداره. همش خنجر به دست نشسته یه گوشه بپره گلوی جمله‌ها رو ببره. که چی؟ که نمک ریخته باشه. یکی نیست بهش بگه این که تو روش نمک می‌ریزی، خیار نیستا؛ زخمای منه! اما کو گوش بدهکار؟ کل یوم فازش طلبکاره.
میگم: بنال چی ‌دیدی تو منظره که کیف ناکوکت رو کردی تو گوش ما، خواب از سرمون پروندی. میگه: غروب سیزده پیارسال رو یادته؟ میگم: پیارسال همون بود که یارو توپ دو لایه مارو جر داد؛ ما به جبران جریحه‌داری ذات پاکمون، رفتیم سبزه‌هایی که دختراش گره زده بودن رو لگد کردیم بختشون خیش خراشما شد؟ میگه: نه مرد حافظه‌های دشوار. از اون خاطره هیژده - نونزده سال گذشته. میگم: ولی برای من هنوز مثل کوره نونوایی اصغر آقا داغ داغه.
میگه: بیا بیرون از تاریخ. میگم: تو در تاریخ رو باز کردی. میگه: اون که سبزه گره می‌زد، چشم در چشم شده بودی باهاش. میگم: که مادرش اومد وسط؛ مخل آیز کانتکنت ما شد؟ میگه: که تا شب برای خود شیرینی ما رو معطل بازی با برادر کوچیکه‌اش کردی. میگم: خبالا! که چی؟ میگه: هیچی!‌
چند شبه بچه به بغل میاد به مادرش سر میزنه. خیلی بچه‌اش نازه. خوب شد بختش به تو گره نخورد. وگرنه الان جای اون بچه دست یه شامپانزه رو گرفته بود کوچه رو بالا پایین می‌کرد. میگم: همین بخت من با شامپانزه گره خورده که تو از اون بالا پنجره تکون نمی‌خوری.
ای خار و خفیف شی سبحان که جز خفت و خاری برای من ثمره‌ای نداری.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon