داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ خُرناس در تاریکی مطلق. محمدامین فرشادمهر | بی قانون
✅ خُرناس در تاریکی مطلق
محمدامین فرشادمهر | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
بعضی وقتها یه سری اتفاقات مزخرف اونقدر حساب شده و پشت سرهم پیش میاد که آدم خودش به احترام این حد از دقت و ظرافت میایسته و تشویقشون میکنه. نمونهاش ظهر همین دو روز پیش که باید متن روزنامه رو میرسوندم اما سردرد عجیبی داشتم. خواستم یه کم بخوابم اما با جفتک بچه فامیلمون که مهمونمون بودن، روی کمرم خواب از سرم پرید. عصر موقع رفتن مهمونامون داشتم به این فکر میکردم که سریعا اخبار رو چک کنم و مشغول نوشتن بشم اما خبر کوتاه بود و دردناک؛ عروسی یکی از اقوام دورمون دعوت بودیم و طبق معمول حضور بنده از منظر خانواده الزامی بود. در این حد دور که اگه تو مراسم ازم میپرسیدن تو از طرف فامیل عروسی یا دوماد؟ میگفتم هیچکدوم فقط اومدم شام بخورم و برم. خلاصه با هزار ترفند، خانواده محترم فرشادمهر رو وسط عروسگردون پیچوندم و برگشتم خونه. تا نشستم پشت لپتاپ و خواستم خبرها رو چک کنم، برقها رفت؛ درست ساعت 11 شب و در حالیکه گوشیام 20 درصد بیشتر شارژ نداشت،خواستم با خرابی برق تماس بگیرم که دیدم تلفن خونه با برق کار میکنه. خواستم با موبایل زنگ بزنم، دیدم موبایلم شمارههای اضطراری رو نمیگیره. به هم ریخته بودم و همهاش حس میکردم چند نفر تو تاریکی دارن نگاهم میکنن. حتی یه جا داشتم راه میرفتم حس کردم صدای قدم زدن یکی میاد. به خودم گفتم خب احمق خودت داری راه میری دیگه. البته وقتی پام گیر کرد به مبل و وایسادم، هنوز صدای راه رفتنم ادامه داشت! با استرس و دلهره زنگ زدم عموم که اون زنگ بزنه خرابی تلفن، تا گفت الو، گفتم زهر مار چرا صدات رو زمخت و مسخره کردی، گفت من رفیقشم؛ گفتم مسخرهبازی در نیار زنگ بزن ببین کِی برق ما وصل ميشه. گفت آقای محترم میگم رفیقشم بهش بگو گوشیش تو ماشینم جامونده. با 15درصد شارژ زنگ زدم زن عموم، تا گفتم گوشی عمو تو ماشین دوستش جا مونده، صدای دست و جیغ و هورا بلند شد و گوشی رو روم قطع کرد. به هرحال با بدبختی فهمیدم ساعت یک برقها مياد. ساعت نزدیک یک بود و من با دو درصد شارژ توی تاریکی همچنان حس میکردم چندنفر نگاهم میکنن. بالاخره برقها اومد. بدو بدو رفتم پشت سیستم که اخبار رو چک کنم. اولین خبر، اعتراض یکی از مسئولان اسبق به یکسری از مشکلات بود. خبرش مثل این بود که یکی بزنه تو گوشِت و بهخاطر درد گرفتن دستش بره ازت شکایت کنه! سر زدم به کامنتهای کاربران، دیدم راجع به درگیری دو تا شاخ مجازی تو ترکیه دعوا میکنن! دیگه طاقت نداشتم. رفتم از پایین، فیوز برق ساختمون رو پروندم و اومدم نشستم تو تاریکی. یکی از همونهایی که حس میکردم نگاهم میکنن، اومد نزدیک. اینبار چشمهای قرمزش زیر نور مهتاب دیده شد. بعدش بدون اینکه صحبتی رد و بدل بشه پرید تو بغلم و شروع کرد هایهای گریه کردن. فهمیدم قرمزی چشاش از بغضی بود که به خاطر اوضاع من داشت. بیخیال متن و شارژ گوشی، دراز کشیدم و توی تاریکی مطلق خوابیدم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon