داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ باز منو کاشتی رفتی. بهاره نوروزی | بی قانون
✅ باز منو کاشتی رفتی
بهاره نوروزی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
به عنوان کسی که نهایت ارتباطش با جنس مذکر سوار اتوبوس شدن از در مردونهاس، جزوه گرفتن از شاکری رعناترین و خوشتیپترین و موقشنگترین پسر دانشگاه (فشارم افتاد) واقعا سخت بود. رد و بدل کردن هر چیزی تو دانشگاه ما با افراد غیرهمجنس، امری نابخشودنی بود حتی اگه اون گربه دانشگاه باشه و شما بخواین از سر دلسوزی بهش سوسیس بدین. توجیهشم اینه که اون مذکره اونم نه یه مذکر معمولی، بلکه یه مذکر چشم رنگی. حالا تصور کنید که با کسی قرار دارید که کل دخترای دانشگاه روش کراش دارن (کراش به معنی علاقه یکطرفه شماست در حالی که شخص از این علاقه خبر نداره و در مواردی اصلا شما رو مورچه زیرزمین منزلشون هم حساب نمیکنه چه برسه که به شما فکر کنه).
میدونستم خبر اینکه من و شاکری با هم قرارگذاشتیم و اون به من جزوه داده از خبر دیدار ترامپ و ملکه انگلستان بیشتر میترکونه. اون روز سه ساعتی جلوی آینه میکاپ کردم البته خیلی نچرال و بهترین لباسم رو پوشیدم. فقط اگه شلوار باب اسفنجیم که باهاش تا وسط راه رفتم و برگشتمو در نظر نگیریم.
به دانشگاه نزدیک شدم و آقایون حراست رو دیدم. آقای قاسمی مرد مسنی که معمولا پاهاش روی میزه و در حال چرت زدنه. البته حقم داره، با اون شکم تا بخواد به محل وقوع جرم برسه دانشجوها آثار جرم رو پاک کردن و آقای م.ک که حتی جرات ندارم اسمشو بیارم. آقای م.ک با 100 کیلو وزن و 195 سانتی متر قد مصداق کاملا بارز چغر بد بدن بود که سابقه تعداد بیشماری تعهدگرفتن داشت.
سعی کردم خودمو بین جمعیت گم کنم که متاسفانه ناموفق بود و سرمو که بالا آوردم با آقای م.ک مواجه شدم. راجع به آقای م.ک داستانهای ترسناکی گفته میشه. یکی از اونها اینه که برای اینکه دانشجوی متخلف از دستش در نره حتی ممکنه اسمشو با بیرحمی تمام توی بلندگو اعلام کنه (دستام داره میلرزه خدا شاهده) و از فردا هرکس از کنار اون دانشجوی بخت برگشته رد میشه میگه: آبگرمکن کهنهههه، دمپایی پارهههه خریداررریم.
بعد از احظارم منتظر بودم بهم بگه چرا رنگ مانتوت جزو رنگهای استاندارد تو منشور دانشگاه نیست یا چرا کفشت دو سانت از حد مجاز بلندتره ولی گفت: چرا پاچه شلوارت پارهاس؟ دیدم منظورش ریش ریشای دم شلوارمه. گفت: با قیچی صافش کن. وگرنه نمیذارم بری. منم با همین دستام شلواری که 150 تومن براش پول داده بودم رو قیچی کردم. کاش میگفت پاهاتو قطع کن. من برای دیدن شاکری این کارو کردم و برای وصال معشوق آدم باید از خودش هم بگذره شلوارش که هیچی.
کاش شاکری قدر بدونه. چی میشه همینجا زانو بزنه و ازم خواستگاری کنه. منم گلشو بکوبم تو صورتش. اگر هم گل نداشت یه لگد بهش میزنم که بفهمه دانشگاه جای خواستگاری کردن نیست. ولی وقتی از دور دیدمش فکر کردم اتفاقا خواستگاری کردن تو دانشگاه خیلی هم خاصه. بهم نزدیک شد در حالی که داشتم لباس عروسمو تصور میکردم و اینکه دلم میخواد اسم دخترمو چی بذارم. هنوز سلامعلیک نکرده بودیم که دیدم آقای م.ک داره به سمتمون میاد. شاکریام کیف و جزوشو برداشت و یه تنه بهم زد که عین کتلت پهن شدم کف زمین.
م.ک یه جوری به طرفمون میدوید که حس کردم الان یه کلت از تو جیبش درمیاره و شلیک میکنه به پای شاکری. چون میخواد زنده بگیرتمون. منم فرار رو بر قرار ترجیح دادم و به امنترین جایی که به ذهنم میرسید پناه بردم، ینی دستشویی. الانم یک ساعتی هست که اینجام و گوشم پره از حرف دخترایی که میگن شاکری عشقش رو بیپناه ول کرده وسط دانشگاه که بیفته دست حراست. از شاکری انتظار نمیرفت انقد بیوفا باشه.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon