داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ همین دور و بر. مهرداد صدقى | بى قانون. قسمت: مشت مبهم
✅ همين دور و بر
مهرداد صدقى | بى قانون
@bighanooon
این قسمت: مشت مبهم
هر چه به روز دفاع از پایاننامه نزدیکتر میشوم، استرسم بیشتر میشود. بابا که میبیند کمی اضطراب دارم، میخواهد کمکم کند.
ببین پسرجان، از قدیم گفتن بهترین دفاع حملهاس.
خب دیگه مشکلاتم برای دفاع حل شد. فقط نمیدونم چهجوری باید به استادام حمله کنم. بابا عمدا با آرامش توضیح میدهد تا اگر خواستم توی جزوه هم بنویسم عقب نمانم: خب باید همچین با اعتماد به نفس دفاع کنی که کسی جرات نکنه سوال سخت بپرسه.
_ اگه پرسیدن چی؟
+ خب هر جا شو بلد نبودی یه جور جواب بده که فکر کنن خودشون نفهمیدن. یادت باشه به دشمنات به جای مشت محکم، مشت مبهم بزن.
_ اولا اونا استادهام هستن، دشمنم نیستن. دوما آخه چهجوری مبهم حرف بزنم؟
بابا میگوید: خب یه روز به جای پایاننامه بشین تلویزیون نگاه کن یاد میگیری. ولی اگه وقت نداری میتونی مثلا اینجوری بگی: به نظر من در این مورد (بابا مبهم و غیرواضح حرف میزند)... خب سوال بعدی!
مامان از توی آشپزخانه به بابا میگوید: حالا به کارِ این پسر کار نداشته باش، بگو برای دستگاه تصفیه آب رفتی؟
بابا هم میگوید: آره ولی طرف گفت (بابا دوباره مبهم حرف میزند).
مامان دوباره میپرسد: چی؟ این هود روشنه نفهمیدم.
بابا هم گفت: والا منم دیگه حال ندارم بیست بار توضیح بدم.
مامان که معلوم است متوجه حرف بابا نشده، از آشپزخانه بیرون میآید اما وقتی قیافه حق به جانبِ بابا را میبیند بیخیال پرسش دوباره میشود. بابا چشمکی به من میزند و میگوید:ِ یاد گرفتی؟
مامان برای اینکه خیالم را راحت کند که دفاعیهام با همه دفاعها متفاوت خواهد بود، میگوید: برای روز دفاعت هم شیرینی میخریم هم خودم کیک میپزم.
بابا هم میگوید: من میگم یک دیس دلمه برگ هم درست کن بذا داورا بگن دفاعش که خوب نبود ولی عجب دلمهای بود. یه وقت دیدی برای همون دلمه یه نمره خوب بهش دادن.
_ نه بابا کی تا حالا تو دفاع دلمه داده؟ همین چیزا رو میگین آدم بیشتر استرس میگیره.
بابا میگوید: آدمی که آماده نباشه استرس داره. چه دلیلی داره تو آماده نباشی؟ ماشالا چند ماهه که جز پایاننامهات هیچ کار دیگهای نکردی و عین خرس کوالا به کامپیوترت چسبیدی. راستی اگه اجازه بدی قبل از اینکه دفاع کنی جلوی داورات میخوام یه متنی بخونم که روشون حسابی تاثیر بذاره.
_ بابا، جان من چیزی نگینها.
نه، یه متنیه راجع به اینکه درسته اولش تو رو نمیخواستیم و غافلگیرمون کردی ولی وقتی به دنیا اومدی، همه عشقمون شدی و با چه سختیاي تو رو بزرگ کردیم. حالا هم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که به اینجا رسیدی و داری از پایاننامهات دفاع میکنی و مایه افتخارمون شدی.
بابا که خودش احساساتی شده میخواهد اشکش را پاک کند و میگوید: اونجا هم اگه بتونم همینجور بغض کنم دیگه نمره بیست رو شاخشه.
بابا را در آغوش میگیرم و میبوسم. به خاطر حرفهایش به فکر فرو میروم. بعد از چند لحظه حالا نوبت من است که سوال بپرسم: راستی، بابا، اونجا گفتین اولش منو نمیخواستین؟
بابا میگوید: من کی گفتم؟
_ همونجا تو حرفاتون.
بابا اشکش را پاک میکند و میگوید: نه پسر جان، من اونجا گفتم اون اولش که خدا یکدفعهای تو رو به ما داد، ما یه خرده (بابا دوباره مبهم حرف میزند) ولی خب حالا خدایا صد هزار مرتبه شکرت!
🔻🔻🔻
روزنامهی طنز بیقانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@dastanbighanoon
#همين_دور_و_بر