✅ … از جلو روزنامه‌فروشی محل در پاریس که رد شدم فروشنده با هیجان گفت: موسیو جلیلی، صفحه اول روزنامه امانیته عکست چاپ شده!

✅ … از جلو روزنامه‌فروشی محل در پاریس که رد شدم فروشنده با هیجان گفت: موسیو جلیلی، صفحه اول روزنامه امانیته عکست چاپ شده!

✅... از جلو روزنامه‌فروشی محل در پاریس که رد شدم فروشنده با هیجان گفت: موسیو جلیلی، صفحه اول روزنامه امانیته عکست چاپ شده! گفتم ممنونم، یه‌دونه نگهدار عصر میام میگیرم.
✅به شرکت که رسیدم، مدیر گفت باید سریع بری آمریکا فستیوال ساندنس. فیلم رقص خاک رو خواسته، دعوتنامه را هم داد دستم.
✅رفتم سفارت آمریکا، خانم کریستین که پشت شیشه بخش ویزا بود بی‌آنکه نگاهم کنه گفت: پاسپورت لطفاً!
دادم. بی‌درنگ گفت ایران؟ نمیشه!
چرا خانم؟ من کارگردانم، فیلمم در فستیوال ساندنس پذیرفته‌شده باید برم.
گفت دروغ میگید.
دعوتنامه دارم، با دست خط رابرت ردفورد رئیس جشنواره! نشونش دادم گفت باورم نمیشه! ایرانی‌ها همشون دروغگواند!
گفتم خانم میشه یه لحظه نگام کنید.
گفت خیر! لطفا تشریف ببرید.
یه دفه یاد روزنامه اومانیته افتادم. گفت اگه بیاری قبوله!
✅... رفتم روزنامه را آوردم. کریستین روزنامه رو نگاه کرد و با پاسپورت چک کرد: چه مدت ویزا میخوایید؟/هیچی/یعنی چه!/یعنی که دیگه ویزا نمیخوام/پس چرا اینهمه تلاش کردی؟!/برای اینکه بگم همه ایرانی‌ها دروغگو نیستند!
نگاهم کرد، با احترام از جا بلندشد و من سفارت رو ترک کردم!

✍ابوالفضل جلیلی/فیلمساز

@dotDE