پای راست کسی رو فشار ندید.. وقتی ایران بودم خلبانی میکردم. با هواپیماهای فوق سبک تک موتوره

پای راست کسی رو فشار ندید

وقتی ایران بودم خلبانی میکردم. با هواپیماهای فوق سبک تک موتوره. روزهای گرم و سرد سال نزدیک سحر از خونه میزدم بیرون و تا آبیک کرج رانندگی میکردم. میرفتم فرودگاه آزادی. شاید ۲ ساعتی تو راه بودم. وقتی میرسیدم یه املت و چایی میزدم و با استاد خلبانم سوار میشدیم و پرواز میکردیم.
استعدادم تو خلبانی خوب بود، از ارتفاع هم نمیترسیدم. خوب Take off میکردم و موقع Landing هم آروم و تمیز هواپیما رو میشوندم روی زمین. اوایل سال ۹۳ شروع کردم به یادگیری. با هر استادی پرواز میکردم انقدر تجربیات مدیریتیم رو در اختیارش میگذاشتم که طرف کلی باهام حال میکرد و رفیق میشدیم. حتی خیلی وقتها کلاسهای Ground و تئوری پرواز توی سالن کنفرانس شرکت من برگزار میشد که بقیه دانشجوها راحت بیان و تا فرودگاه نرن. آموزشم خیلی خوب پیش میرفت و عملا روزهای قبل از Solo شدنم، موقع پرواز این من بودم که کل پرواز رو هدایت میکردم و استادم فقط موقع لندینگ روی پای راست یه تاکید میکرد و مینشستیم. همیشه هم خوب لندینگ میکردم.
روزها گذشت و به تاریخ اولین پرواز انفرادی من (Solo) رسیدیم. ۱۳ اسفند ۹۳ بود. شب قبلش رفتم و ۲کیلو شیرینی خریدم که بعد از Solo شدن پخش کنم. صبح ساعت ۵ صبح از خونه زدم بیرون. ۷ رسیدم فرودگاه. رفتیم روی باند. پرواز و همه چیز هواپیما رو چک کردم. باند برام خالی شد. مثل همیشه Preflight Checklist رو چک کردم. استارت کردم. از Taxyway رفتم ابتدای Ranway. مجوز پروازم صادر شد و دور موتور رو بردم بالا. دست چپم روی Throttle بود و دست راستم روی Stick. عرق کرده بودم‌. همینطور سرعتم زیاد میشد و رسیدم به ۶۵ ناتیکال‌مایل بر ساعت. استیک رو آروم کشیدم عقب و هواپیما بلند شد. مثل همیشه. حتی نرم تر و آرومتر از همیشه. یه Cross wind (باد جانبی) خفیف داشتیم، ولی خیلی کم بود. رفتم روی پترن فرودگاه، اول Short Pattern و بعدش Long Pattern. همه چیز خوب بود. ساعتها پرواز داشتم و این پرواز بجز تنهایی چیز جدیدی برام نداشت. رسیدم ابتدای Ramp. کاملا چرخیدم و وارد رمپ شدم که لندینگ کنم. قدرت موتور رو کم کردم. آروم رمپ رو اومدم پایین. نزدیک Runway که شدم، شدت Crosswind رو یکم بیشتر حس کردم. ولی اوکی بود. خیلی خوب خودم رو رسوندم به ابتدای Ranway. سر هواپیما رو یکم دادم بالا و با Landing Gear هام نشستم روی زمین. ولی هنوز چرخ جلوم کامل ننشسته بود. همینطور که ترمز میکردم، داشتم با استیک زاویه حرکتم رو درست میکردم که به چپ منحرف نشم. ولی خیلی اثر نداشت. یادم افتاد باید پای راستم رو روی پدال فشار بدم. هواپیماهای تک موتوره بخاطر اثری که چرخش Blade ایجاد میکنه، تمایل دارن به چپ منحرف بشن. برای همین روی هوا با استیک و روی زمین با پدال پایی که به چرخ جلو وصل هست این انحراف رو باید جبران کرد‌. اما من همیشه خیلی کم این پدال رو فشار میدادم و اینسری با این فشار کم مسیرم درست نمیشد. همینطور با سرعت حس کردم دارم از Runway خارج میشم. از پشت بیسیم فریادهای استادم رو میشنیدم که میگفت پای راست، پای راست!
ولی فشار معمول کافی نبود. فکر میکردم اگه خیلی فشار بدم هواپیما با یه چرخش شدید چپ میکنه. همزمان فشار بیشتری روی ترمز وارد میکردم، ولی با اون سرعت نمیشد تو مسیر کوتاهی که تا کنار Runway باقی‌ مونده بود هواپیما رو نگه دارم. از باند خارج شدم. رفتم توی زمین خاکی کنار باند. همینطور ترمز میگرفتم. موتور رو کامل خاموش کرده بودم. ولی کنترل بیشتر امکان نداشت. چند ده متری رفتم و چرخ جلو هواپیما خورد به یه چیزی و هواپیما با شدت از جلو برگشت و چپ کرد و روی زمین افتاد. میتونم بگم کاملا متلاشی شد.
توی اون لحظات هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم. ظرف چند ثانیه کل داستان زندگیم جلوی چشم اومد. فقط داشتم به پسرم سامیار فکر میکردم. اون موقع سه سال و نیمش بود. اون ساعت حتما خوابیده بود و نمیدونست پدرش بین مرگ و زندگیه. به خودم فکر نمیکردم. فقط صورت سامیار رو میدیدم. بعد همه چیز سیاه شد.

ادامه در پست بعدی
@dotDE