⁠⁣ماجرای شخصیت مرموز راسپوتین در روسیه‌ی تزاری. -------------

⁠⁣ماجرای شخصیت مرموز راسپوتین در روسیه‌ی تزاری. -------------

⁣ماجرای شخصیت مرموز راسپوتین در روسیه‌ی تزاری
-------------
قسمت اول


⁣میگن اگر راسپوتین نبود، لنینی هم سر کار نمیومد و اگر لنین نبود، حکومت شوروی هم وجود نداشت. از زندگی و افسانه‌ی راسپوتین تابحال صدها نمایشنامه‌ ساختن، صدها ترانه خونده شده و چندین فیلم و سریال ازش دراومده. اما این واعظ دیوانه کی بود که انقدر معروف شد؟

⁣آخرین تزار روسیه، نیکلای دوم بود از سلسله‌ی رومانف‌های روسیه که حدود ۳۰۰ سال بر روسیه حکمرانی کردن. نیکلای در جوانی سرکار اومد و پس از مرگ پدرش سلطنت رو در دست گرفت. زنش الکساندرا فیودورنا، آلمانی بود و بسیار خرافاتی.

⁣پس از ازدواج این دو نفر، یکی پس از دیگری بچه‌هاشون دختر بود. از اونجایی که سلطنت باید به یک پسر واگذار بشه، به هرکاری دست زدن که پسردار بشن. دختر اول، دختر دوم، دختر سوم، دختر چهارم یکی پس از دیگری اومدن و اینا مستاصل از فرزند پسر، ناامید شده بودن.

⁣سال ۱۹۰۴ بالاخره فرزند پنجمشون یک پسر میشه به اسم الکسی نیکلایوویچ. اما یه مشکل وجود داشت، پسرشون مبتلا به هموفیلی بود و اگر هر زخمی برمی‌داشت، ممکن بود از خونریزی بمیره. این مریضی تو خانواده‌ی مادرش ارثی بود و به این پسر منتقل شده بود.

⁣چند سال برگردیم قبل: گریگوری راسپوتین یک واعظ مسیحی بود که راه دین و عرفان رو پیش گرفته بود. راسپوتین عضو فرقه‌ای بود به اسم خلیستی‌ها که آداب عجیبی داشتن. یکی از اونا روابط بیش از حد جنسی بود و عقیده داشتن آزادی جنسی باعث پاک شدن نفس و دوری از پلیدی میشه.

⁣حوالی همین دورانی که پسر نیکلای دوم به دنیا میاد، راسپوتین سر از پایتخت در میاره و اونجا با افرادی لینک میشه که یکی از اونا از اسقف‌های پایه بلند روسیه بود. راسپوتین در فقر زندگی میکرد، زن و بچه داشت که تو شهرشون بودن و اینم دنبال صومعه‌ها و فرقه‌ها همشیه در سفر بود.

⁣راسپوتین اما بخاطر تجربیات دور و درازش از هم صبحتی با آدم‌های زیاد، آدم شناس بود. چهره‌ی عجیبی هم داشت، میگن سفیدی چشماش چند برابر یک چشم معمولی بود و طوری بود که هرکی بهش نگاه میکرد وحشت میکرد. چشمای درشتی داشت و انگار با اونا همه رو هیپنوتیزم میکرد

⁣خبر مریضی پسر شاه و ملکه پخش نشد. در خفا بود، یک روز این پسر بی‌قرار در بستر بیماری می‌مونه و اینام نگران میشن. راسپوتین هم خیلی اتفاقی معرفی میشه به ملکه که این یارو آدم اهل دین و دعاست و دستش شفا بخشه. ملکه هم که گفتم آدم خرافاتی‌ای بود، راسپوتین رو میبرن بالای سر بچه.

⁣کنار تختخواب بچه شروع میکنه به نماز خوندن و یه سری ورد میخونه. یه کم دست می‌کشه رو سر بچه و نهایتا بچه به خواب میره. اونجا ملکه سر تا پا شیفته‌ی این آدم میشه و از اون به بعد این دهقان روستایی که ماه به ماه حموم نمیرفت، مجوز ورود به دربار رو پیدا می‌کنه.

⁣همین آشنایی و رفتن به دربار، باعث میشه راسپوتین کم کم معروف بشه به عنوان یک آدم شفابخش و آسمانی. زنها میرن پیشش براشون دعا کنه. مریض میارن شفاشون بده. اونم نه با آدم‌های معمولی، همه از آدم‌های اسم و رسم‌دار و با اصل و نصب روسیه.

⁣همه آدم‌هایی که اینو از نزدیک دیدن اقرار کردن که آدم عجیبی بوده. مخصوصا چشماش به شدت گیرا بوده و همه رو جذب خودش میکرده. گفتن این اولیاست و حتما یه چیزایی میدونه. از سال ۱۹۰۵ به بعد این آدم با کون افتاد تو ظرف عسل.

⁣بخصوص زنان، به قدری مجذوبش شدن که هر روز با یک سری از اونا میخوابید. فرقه خلیستی اون زمان ممنوع بود و اینم انکار میکرد ولی اون اعمالش رو این انجام میداد. سکس بی‌نهایت با همه زنا. از زنان پرقدرت و صاحب نام مسکو گرفته تا زنهای خیابانی.

⁣کم کم صاحب منصبان دوما (مجلس اون دوره) و خانواده‌های ثروتمند از این بابا کینه به دل میگیرن. میگن این هوسبازه، رفتارش شرم‌آوره و کلا این شپشو کیه که تزار و ملکه راهش میدن داخل کاخ. اما ملکه روز به روز بیشتر بهش دل می‌بنده.

⁣دومای روسیه، مامورانی رو انتخاب می‌کنن که دنبال این راه بیافتن ببینن کجاها میره. هر روز ثبت می‌کنن: راسپوتین در خیابان با زنی به داخل فلان خانه رفت. راسپوتین با زنانی به گرمابه‌ی فلان خیابان رفت. راسپوتین با دو زن در خیابان به خانه‌ای در خیابان فلان رفت.

⁣تاریخ نویسا نوشتن که چند بار راسپوتین، پسر تزار و ملکه رو از مرگ نجات داده. هیچکس هنوز نمیدونه چطوری ولی بخاطر همین اعمال تزار و ملکه خیلی روش حساب کردن. کم کم راسپوتین شروع کرد به دخالت در امور کشوری.

------
@friedrish