فلسفه تحلیلی، فلسفه‌زبان

فلسفه تحلیلی، فلسفه‌زبان

روشهایی که طی بخش اعظم قرن بیستم بر فلسفه در بریتانیا و در دهه های اخیر بر فلسفه در آمریکا حاکم بوده است به این دلیل تحلیلی و معطوف به زبان خوانده شده است که تحلیل چگونگی بیان مفاهیم در زبان، مساله اصلی این دو سنت فلسفی بوده است. با آنکه استرالیا و کشورهای اسکاندیناوی نیز سهمی در توسعه این نهضت فلسفی داشته اند، ولی خارج از کشورهای یادشده، این سنت فلسفی پیروان اندکی داشته است. به رغم وحدت نظر این سنت، فرد فرد فلاسفه و نهضتهای پیرو آن، در باب اهداف و روش شناسی فلسفه، غالبا به شکلی حاد، با یکدیگر اختلاف نظر داشته اند. برای مثال، لودویک ویتگنشتاین (فیلسوف کمبریجی اطریشی الاصل) که پیش از نیمه قرن بیستم یکی از چهره های اصلی این سنت بود، نمونه منحصربه فردی در تاریخ فلسفه به شمار می آید. او طی دو دوره از خلاقیت فلسفی بسیار بانفوذ خود توانست دو نظام فلسفی متفاوت بر پا کند که مضمون اصلی دومی نفی و استدلال منسجم برضد نظام اول بود. مع هذا هم اثر اصلی ویتگنشتاین دوره اول (رساله منطقی فلسفی، 1922) و هم اثر اصلی دوره دوم او (تحقیقات فلسفی، 1953) از زمره نمونه های برجسته فلسفه تحلیلی به شمار می آیند.
افزون بر این، غالبا اهداف متفاوتی برای مطالعه فلسفی زبان وضع شده است. برخی فلاسفه، از جمله برتراند راسل و ویتگنشتاین دوره اول، بر این قول بوده اند که ساختار ضمنی، (underlying structure) زبان ساختارجهان را بازمی تابد. براساس این قول، فیلسوف می تواند با تحلیل زبان به حقایقی مهم در باب واقعیت نائل آید. این نظریه تصویری زبان، (picture theory of language) ،به رغم نفوذش، امروزه از جانب فلاسفه تحلیلی عموما باطل قلمداد می شود.
یکی دیگر از مناقشات اصلی این است که آیا زبان روزمره ناقص، مبهم، گمراه کننده، و حتی بعضی اوقات متناقض است یا خیر. از این رو برخی از فلاسفه تحلیلی تاسیس زبانی «ایدئال » را مدنظر قرار داده اند: زبانی دقیق و فاقد ابهام و دارای ساختاری شفاف. الگوی عام چنین زبانی غالبا [زبان] منطق نمادی بوده است که توسعه آن در قرن بیستم نقشی محوری در فلسفه تحلیلی ایفا کرده است. قول بر این بود که تاسیس چنین زبانی می تواند بسیاری از مناقشات سنتی فلسفه را خاتمه بخشد، مناقشاتی که منشا آنها ساختار گمراه کننده زبانهای طبیعی قلمداد می شد. اما در قطب مخالف، برخی از فلاسفه معتقد بودند که بسیاری از مسائل فلسفی از کم توجهی نسبت به آنچه مردمان به طور روزمره در موقعیتهای مختلف بیان می کنند، سرچشمه می گیرد.
فلاسفه تحلیلی به رغم این اختلاف نظرها در بسیاری موارد متفق القول اند. برای مثال، غالب این فلاسفه توجه خود را به مسائل فلسفی خاصی چون مساله استقراء معطوف کرده اند، و یا آنکه مفاهیم معینی چون مفهوم حافظه یا هویت شخصی، (personal identity) را مورد مطالعه قرار داده اند بدون آنکه نظامهای متافیزیکی جامعی وضع کنند. - این نگرش به همان قدمت روش سقراطی است، روشی که در رساله های افلاطون تجسم یافته است. افلاطون همیشه کار خود را با پرسشهای معینی چون «معرفت چیست؟» یا «عدالت چیست؟» آغاز می کرد، و این پرسشها را به شیوه ای تعقیب می کرد که می توان آن را به راحتی نمونه تحلیل فلسفی به مفهوم جدید کلمه دانست.
مطلب کامل در فایل پی دی اف بالا ⬆️

@linguisticsacademy