نقش گرایی در مکتب کپنهاگ

نقش گرايي در مكتب كپنهاگ
لوئي يلمزلف از مكتب زبان شناسي كوپنهاك ، از ديگر زبان شناساني است كه در شكل گيري و رشد تحليل متن نقش داشته است (هاليدي،1994 ، xxii).يلمزلف بر خلاف سنت زبان شناسي حاكم كه واژه را در مركز توجه قرار داده بود با اتخاذ روش شناسي جديد يعني قياس، از متن شروع كرد و متن‌هاي زباني مناسب براي توصيف زبان برگزيد او در كتاب « در آمدي بر نظريه اي دربارة زبان » براي توصيف دقيق زبان ، روش قياس يعني حركت از كل يا طبقه به جزء را بر گزيد. همچنين ، توجه به اصول منطقي يعني جامعيت ، سادگي و خالي از تناقض بودن توصيف را مورد تاكيد قرار داد. او زبان را به عنوان يك طبقه كلي و به صورت نظامي به هم بافته درنظرمي گيرد كه تمامي متن هاي زباني راشامل مي شود (يلمزلف، 1934 ، 11 ).
به عقيده يلمزلف (1943 ، 13 ) متن هاي زباني واقعيت هاي انتزاعي هستند كه از طريق به كار گيري قضايا و نظرات منطقي سودمند و آزمون پذيربر توده اي از گفتار مربوط به زباني خاص استنتاج مي شوند. بر اين اساس نظام روابط ساختي زبان از تجزيه طبقه اي متن هاي زباني از راه تحليل يا تجزيه نقشي به دست مي آيد، بدين ترتيب كه هر بار متن به بخش هاي كوچكتر تجزيه مي شود و اين كار ادامه مي يابد تا تجزيه كامل گردد و سرانجام عناصر بنيادين و تجزيه ناپذير زبان مشخص شود. يلمزلف اين گونه زبان شناسي را كه بر پايه توصيف مشخصه هاي بنيادي قراردارد زبان شناسي مشخصه هاي بنيادي مي نامد .( يلمزلف ، 1943 ، 80 - 70)

نقش گرايي در مكتب لندن
در مكتب زبان شناسي لندن در دهه هاي 1930 تا 1950 نظريه اي توسط جان فرث مطرح گرديد كه درآن معنا شناسي و واج شناسي اهميت اساسي داشتند. بطور كلي فرث نظريه خود را بر پاية توجه به دو زمينه‌ي ويژه بررسي زبان يعني توصيف معني بر پايه « بافت موقعيت و واج شناسي نوايي» ارائه نمود.( سيمپسون، 1980 ، 225 )
اصطلاح « بافت موقعيت»نخست بوسيله براون مالينوفسكي (1884) مردم شناس لهستاني تبار كه بيشتر عمر خود را در انگلستان گذراند، بكارگرفته شد. وي در اين مورد معتقد بود كه زبان هاي زنده نبايد همانند زبان هاي مرده جدا از بافت موقعيتي شان مورد پژوهش قرار بگيرند بلكه بايد در متن رويدادهايي كه از آن ها استفاده مي شود ، مثل شكار، كشاورزي ، ماهيگيري و غيره مطالعه شوند. دلايل مالينوفسكي عمدتاً بر مبناي مشاهدات وي از روشي بود كه مردم مورد نظر وي با استفاده از آنها زبان را در چارچوب فعاليت هاي روزانه شان به كار مي‌بردند و بنابراين جزء لاينفك رفتار آنها به شمار مي رفت(سيمپسون ، 1980 ، 220 ).
پس به اختصار مي توان گفت كه مالينوفسكي با مطرح كردن بافت موقعيت نظريه اي ويژه در خصوص معني و زبان ارائه نمود و در بررسي معني، بافت موقعيت اساس بينش او را تشكيل مي داد. او جمله را داده اصلي زبان و نيز ابزار اجتماعي بسيار مهم مي دانست، از اين رو او زبان را به عنوان پديدة ويژه رفتاري در نظر مي گرفت . علاوه براين او معني هر گفتار را بر پاية مجموعه اي از شرايط و نيز چگونگي تاثير بر آن ها توصيف مي كرد. به اين ترتيب مالينوفسكي معتقد بودكه معني هر گفتار تنها در بافت موقعيت آن مشخص مي شود و بنابراين معني را با كاربرد برابر مي دانست .( فرانسيس دنين [7]، 1967 ، 300)
ج . آر. فرث برخلاف ديگر زبان شناسان كه جمله را داده اصلي در بررسي زبان مي دانستند متن زباني را در بافت موقعيت به عنوان داده و واحد بررسي در نظر گرفت و به ويژه بر تحليل نوايي متن تاكيد داشت. (مالم كاير ، 2000 ، 314 )
فرث بافت موقعيتي را تنها ابزار بيانگر معني نمي دانست بلكه آن را به عنوان يكي از ابزارها يا روش هاي توصيفي زبان تلقي مي كرد،همچنان كه دستور را نيز ابزار ديگري، البته با شكلي متفاوت ولي با ماهيت انتزاعي مشابه، براي توصيف زبان مي دانست. زيرا در نظر او زبان شناسي سلسله مراتبي متشكل از چنين روش هايي است كه همگي بيانگر مسئله معني متن هستند ( فرانسيس دنين ، 1967 ، 306)
فرث تاكيد مي كند كه بررسي زبان بر پايه بافت موقعيت مستلزم اين است كه بافت موقعيت همراه با متن زباني مورد نظر تحليل شود.
در تحليل دروني متن زباني، فرث سطح يا سطوح تحليل آوايي، تحليل واژگاني ، تحليل دستوري و تحليل موقعيتي را مطرح مي نمايد. به عقيده فرث "معني" تركيبي از روابط بافتي است كه علاوه بر محيط اجتماعي و بافت موقعيتي خاص نقش هاي آوايي ، صرفي و نحوي را نيز شامل مي شود( فرث، 1957 ، 20-19).
@linguisticsacademy
ص۱