سر امتحان نهایی، مارو بردن سالن نیمه تموم هلال احمر.. اولین امتحاتمون انشا بود

سر امتحان نهایی ،مارو بردن سالن نیمه تموم هلال احمر.
من نمیفهمم هلال احمر چه ربطی به علم آموزی ما داشت!
اولین امتحاتمون انشا بود. اون روز بارون مثل دوش میبارید.
تا من سالنو پیدا کنم و برسم دیر شد.
بادگیر شمعی که پوشیده بودم ،خیس آب شده بود.
تا رسیدم برگه با سربرگ آبی ازونا که در این کادر چیزی ننویسید بالاش داشت دادن دستم ،گفتن برو بشین رو صندلی که شماره کارت امتحانیت روش نوشته شده .
ساختمون نیمه کاره هلال احمر ، پر شده بود از گنجشک هایی که از ترس بارون ریخته بودن تو سالن.
تا من بیام خودم و جمع و جور کنم و قصد کنم کاپشن شمعی رو از تنم در بیارم، یه گنجشک بی صفت، سه برابر وزن خودش رید رو برگه امتحانی من و زارت افتاد وسط ورقه امتحان !
لامصب مهلت نداد کاپشن خیس و از تنم در بیارم.
منم معطلش نکردم .با آستین خیس که حسابی مثل اسفنج آبو جذب کرده بود،رفتم تو کارش و پاکش کردم.
نمیدونم لعنتی چی خورده بود وقتی با آب ترکیب شد انگار ‏یه کاسه آش رشته با پیازو نعناع داغ ریختی رو برگه؛ بعد با ابر خیس پاک کردی!!!
به آقای مراقب گفتم؛ اجازه؛ برگه من خراب شد،لطفا یکی دیگه بدین.
گفت: این برگه ها از آموزش پروش میاد به اسم خود دانش آموز و المثنی هم نداره تو همون باید بنویسی.
تا اومدم به اعتراضم ادامه بدم انگشتشو گذاشت کنار دماغش گفت هیسسسس!!! نظم جلسه رو بهم بزنی برگتو پاره میکنم.
دیگه چاره ای نبود،باید تو همون برگه خیس مینوشتم.
خواهرم انشا و کلن نوشتنش خیلی خوب بود،بهم گفته بود ،نری مثل این دماغو ها بنویسی" به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود خدمت رهبر کبیر انقلاب اسلامی و از این جور خزعبلات!!!
اما ریدن گنجشگه و تشر مراقبه تمرگزمو ازم گرفت و کلا مغزم تعطیل شد هرچی فکر کردم یادم نیومد ،خواهرم چی یادم داده بود.
در نتیجه چاره ای نداشتم جز اینکه همون مقدمه بچه دماغو ها رو بنویسم .
با اقتدار شروع کردم به نوشتن" با به نام الله،پاسدار حرمت خون شهیدان ،تا رسیدم به خایمالی خمینی که ناگهان دیدم نوشته با خودکار رو کاغذ خیس مثل خط بریل شده و کاغذو شخم زده و پاره کرده.
دوباره مراقبو صدا کردم اونم دوباره همون حرفای قبلشو با تشر بیشتر تکرار کرد.
دیگه داشت وقت امتحان تموم ‏میشد منم همونطور به نوشتن گه مال خودم ادامه میدادم. تا اومدم برگمو از رو میز بردارم ،دیدم خیس شده چسبیده!!!
خلاصه همه برگه امتحانیشونو میگرفتن دستشون میبردن تحویل میدادن من جنازه متلاشی شده ره ریختم تو مشتم بردم گذاشتم رو برگه های دیگه.
اون آقایی که واستاده بود بالای برگه ها تا اینو دید اومد جلو، لبو دهنشو ‏کج کرد گفت: ایش،این چیه چندش؟ !!!
با لبه خط کشی که تو دستش بود شالاپی برگمو انداخت کنار که بقیه کاغذارو گهمال نکنه.
این همه زحمت کشیدم با عذاب انشا نوشتم، کلی هم از رهبر تشکر کردم که برای ارتقا فرهنگ غنی اسلام زحمت میکشن ،اما نامردا بهم دادن 8 و من حتی از انشا هم تجدید شدم!!!
خاک تو سر گنجشکه، اخه ۸؟ فقط مونده بودم چرا 8؟رو چه حسابی 8؟هیچ نوشته ای که خوانا نبود تازه برگه امتحان نهاییو باید 6،7 نفر تصیح کنن،یعنی اون همه مصحح و کارشناس بر چه معیاری به جمعبندی رسیدن باید 8 بدن بهم؟ چرا صفر نه؟
بعد کارنامه گرفتن هر چی به خانوادم گفتم بخدا گنجشک رید تو برگم قبول نکردن که نکردن گفتن غلط خوردی.
تو برگه امتحان ریاضیو علومم گنجشک رید؟ نه بزرگوار خودت ریدی خبر نداری.
هیچی دیگه شهریور رفتم دوباره امتحان انشا دادم فقط تو سالن به اون بزرگی من یه نفر بودم،هیشکی دیگه انشا ره تجدید نشده بود.
مراقبا یه جوری نگاه میکردن که انگار تقصیر منه مجبورن بخاطر یه گوزو بمونن و زودتر نرن خونه.اخه 8 ؟اعصابم خراب شد دوباره یادش افتادم.اه