بله درست شنیدین ماهی، حالا جریان این ماهیا چیه؟!!

بله درست شنیدین ماهی،حالا جریان این ماهیا چیه؟!! شوهر خاله من ازون آدماست که اگه بهش بگن برو از وانتی یک کیلو گوجه بخر،میره به وانتی میگه آقا کوجه کیلو چند ؟یارو مثلا میگه کیلو هزار،اینم میگه کل بار وانتو بخوام 500 میدی؟ بعد یهو میبینی داره فرمون میده وانته عقب عقب بیاد تو حیاط یه تن گوجه رو خالی کنه.
بعد از ترس خالم رب درست میکنه،مربای گوجه میسازه،گوجه خشک شده و چیپس کوجه و هر چی که شدنی و ناشدنی باشه از گوجه اختراع میکنه.
حالا همین شوهر خاله همسفر ما بود‌. شب عید رفته بود یک عدد ماهی برای سبزی پلو با ماهی شب عید بگیره با 250 کیلو ماهی برگشته بود خونه.
خالم زده تو سرش که مرد ناحسابی ما فردا عازم سفریم این همه ماهیو کجا میخوای بذاری؟ای خدا منو مرگ بده از دست این مرد بی فکر راحت شم.
شوهر خاله هم هرکیو میشناخته زنگ زده بیایید ماهی ببرین،تا خرخره یخچال و فریزر و وان حموم تو یخ خلاصه خونرو بوی گند شیلات بر میداره بقیشم هر چی مونده ریخته بود تو ازین یخدونا که توش بستنی میفروشن آورده بود تو ماشین که میخوام بهتون تو راه کباب ماهی بدم.
حالا ماهیه هام معلوم نبود از کدوم نژاد کوفتی بودن ،به قدری بدمزه بودن که انگار داری مهر خاک تربتو با بوی گند ماهی میخوری.
خلاصه اگه پلیسه میومد ماشینو میگشت و ازمون میپرسید خوب تریاک و شیره قبول،عتیقه و تفنگم هیچی شما این همه ماهی برداشتین از یه شهری که 400 کیلومتر از دریا دوره دارین میبرین جنوب که خودش دریا داره؟
یعنی شک ندارم که میداد دونه دونه ماهیارو بشکافن ببینن توش چی جاساز کردیم.
بدبخت شوهر خالهه از ترس خالم صب به صب میرفت دو تا قالب یخ میخرید ماهیا به فنا نرن.
حالا برگردیم به پلیس راه،افسره و سگ به اتفاق سرباز اسلحه بدست و مربی سگه اومدن دور ماشین شروع کردن به چرخیدن .
لامصب سگه هم داره با تمام وجود بو میکشه و بالا و پایین میپره.
یهو میزبانمون کلشو از پنجره ماشین داد بیرون رو به افسره کرد و داد زد علی زهرا(یعنی علی پسر زهرا)خجالت نمیکشی شب عیدی زهرارو تنها ول کردی اومدی بیابون با این سگ بازا ول میچرخی؟
یادت رفته بچه بودی مثل قیر سیاه میریدی مادرت چقدر غصه میخورد که بچم شکمش تباه شده همیشه قیر میرینه؟
حالا زهرا اگه میدونست پسرش سگ باز شده انقدر غصه میخورد؟افسره تا دید اینا آشنا درومدن کلی ذوق مرگ شد و خنده پهنی زد و به سربازه گفت بزار برن آشنان.
من که از ترس رنگم مثل گچ شده بود از استرس جای گاز هی ترمز میزدم و میگفتم چرا راه نمیره ماشین قفل کرده،خود خانمه هم از ترس هرچی زده بود پرید.
جفتمون دستشویی لازم بودیم،من حتم داشتم شکمم مثل بچگی های علی زهرا تباه شده و قطعا قیر تولید خواهم کرد .
چندتا پلیس راه دیگه رو هم رد کردیم و هر چی دورتر میشدیم ،سخت گیری ها کمتر میشد.
فقط یه پلیس راه دیگه سگ اینا داشتن ولی گویا اون سگ زپرتیه به بوی ماهی حساسیت داشت تا آوردنش نزدیگ ماشین ما جلو نمیومد پوزشو میمالوند به زمین،.
یکم که از استرس پلیس راه اولی خارج شدم داشتم به این فکر میکردم ، خانواده که از ماجرا خبر ندارن .منم که ناخواسته وارد این بازی کثیف شدم ،کاش خانمه سه چهار کیلو دیگه بار میزد خرج سفرمون در میومد.
در ادامه سفر رسیدیم به شهر رودان که محلی ها بهش میگفتن رودخونه،شوهر خاله جان دید بیشتر از این نمیتونه ماهیا رو تو این گرما نگه داره اعلام کرد فردا ناهار همه اهالی منطقه مهمون ما کباب ماهی داریم.
آقا نمیدونم میدونید یا نه ولی ماهیای جنوب واقعا خوشمزه ترن و تنوع بیشتری هم دارن و صد البته خود بندری ها هم فوق العاده خوشمزه طبخ میکنن،.
خلاصه شوهر خاله ما ماهی هارو با بدبختی کباب کرد و خیلی هنرمند طور از چوب درخت سیخ درست کرد و داد دست خلق الله،آقا این بندگان خدا هم که تا حال همچین ماهی بدمزه ای نخورده بودن هی میپرسیدن اینه ماهیه چیه؟