یهو یادم اومد دوستم احسان چند روز قبل گفته بود برادرش میخواد آکواریمشو بفروشه به قیمت ۲هزار تومن، آره خودشه، همیشه دلم میخواست یه

یهو یادم اومد دوستم احسان چند روز قبل گفته بود برادرش میخواد آکواریمشو بفروشه به قیمت 2هزار تومن،آره خودشه،همیشه دلم میخواست یه آکواریم بزرگتر بگیرم،آکواریوم خودم خیلی فسقلی بود،فکر آکواریوم بزرگ هوش از سرم پرونده بود و یکسره رفتم جلو خونه احسان اینا و اعلام کردم اگه حاضرن با شرایط و در چهار قسط 500 تومنی آکواریمو بفروشن من مشتریم و همین الان قسط اولو نقدا پرداخت میکنم ،حامد برادر بزرگتر احسان یکم فکر کرد و گفت قبول ،معامله انجام شد و سه نفری کشون کشون اکواریمو آوردیم چندتا قواره اونور تر خونه ما(همسایه بودیم )،یه آکواریم بزرگ با یک متر طول نیم متر عرض و 60 سانت ارتفاع،با یه تخته زیرش به عنوان اشانتیون که چون دیگه بدردشون نمیخورد دادن بهم، ‏لعنتی آکواریمه انقدر بزرگ بود که هر چی آب توش میریختی پر نمیشد،اکواریم به اون حجمو گذاشته بودیم رو میز خیاطی مامانم که همش یه وجب از سطح زمین بلندتر بود و کنارای شیشه از بغلش زده بود بیرون و ترکیب نا زیبایی رقم خورده بود،همون شب تو یه سریالی که یادم نیست چی بود تو خونشون یه آکواریمی داشتن که به شکل کلبه بود خواهرم گفت این آکواریمه ها نه اون که تو آوردی خونرو زشت کردی،همین یه جمله باعث شد فردا صبحش که داشتم میرفتم سر کار اون تخته زیر آکواریمم که اشانتیون داده بودن بهم بزنم زیر بغلم ،زیر بغل که چه عرض کنم تختهه از خودم گنده تر بود،و اون منو زده بود زیر بغلش اینو یادم رفت که بگم دستشویی مغازه عظیمی تو زیر زمین بود،همون زیر زمینی که کارگاه ‏نجاری مجید واقع شده بود و ما کلید داشتیم درو باز میکردیم میرفتیم تو،با هر مکافاتی که بود نفس نفس زنان تخته رو بردم گذاشتم پایین تو کارگاه آقا مجید و تا ظهر هی میرفتم سرک میکشیدم ببینم کی میاد،اون روز از شانس من که چشم انتظار بودم مجید رفته بود نصب و خیلی دیر اومد،تا صدای اره و چکش از پایین شنیدم مثل فشنگ دوییدم پایین و گفتم آقا مجید سلام،من این تخته رو آوردم برای آکواریومم کلبه بسازی،مجید یه نگاهی به تخته انداخت و گفت این تخته نئوپانه و بدرد نمیخوره،یعنی بدرد چیزی که تو میخوای نمیخوره متراژ دقیق آکواریمتو بده من برات یه اثر هنری بسازم که هر کی ببینه عاشقش بشه،تو رویام داشتم تصور میکردم آکواریم مدل کلبه که توش مهتابی روشنه و ماهیای رنگی زیر نورش میدرخشن،دیگه حرفای مجیدو نمیشنیدم و فقط میخواستم زودتر کلبهه ساخته بشه،اولش حساب کرده بودم این تخته مه آوردمو مجید با این چوبای دور ریز چهارتا پایه میزنه و یه سقفم واسه روش درست میکنه ولی وقتی گفت اثر هنری دیگه من فقط تو رویا بودم ،هر چی مجید میگفت دیگه میگفتم حله،تا رسید سر قیمت،گفت یه میز با ارتفاع یک متر برای پاییه میخواد،یه بدنه دور آکواریم و یه کپ مثل خونه برای روش که جمعا میشه 12 هزار تومن اگه هم رنگ بخوای بزنم که خوشگتر شه اونم میشه 8 تومن که سرجمع به عبارتی میکنه 20 تومن،عددو رقما برام نامفهموم بودن ‏کلن داشتن اون آکواریم که تو اون سریاله دیدیم کرو کورم کرده بود ،نمیدونم اون قیمت برای سال 73،4 منطقی بود یا مجید چون دیده با بچه طرفه سه لا پهنا حساب کرده بود،بدون معطلی و فکر کردن گفتم قبوله حالا 20 تومن یعنی چقدر ؟حقوق بابام که سرهنگ مملکت بود به 15 تومن نمیرسید آقا مجیدم از گرفتن همچون سفارشی چشمش برق زد و گفت دو هفته دیگه کار آمادس،بیا تحویل بگیر،یواش یواش که از هیجان شیدایی که داشتم خارج میشدم فکر جور کردن 20 تومن ظرف دو هفته چسبید بهم و یقمو گرفت،از خانواده که فکرشم نمیشه کرد،گرفت زندگی کارمندی تا خرخره زیر قسط،تازه خونه خریدیم و کلن برای همچین کاری بودجه تعریف شده ای موجود نبود اصلا،رقم انقدر سنگینه که هیچ راه رستگاری دیده نمیشه،از طرف دیگه فکر داشتن اون آکواریم رویایی چیزی نیست که بشه به راحتی ازش گذشت،وانگهی مجید کارو شروع کرده دیگه واسه دبه کردن و کنسل کردنش خیلی دیره،داشتم شیوه های تامین بودجه مخارج آکواریمو بررسی میکردم که یادم اومد فرشاد پسر آقای عظیمی یه شاگرد تمام وقت به اسم جواد داشت که سه چهار سالی از من بزرگتر بود.تقریبا کار سیم پیچیو یاد گرفته بودو حقوق ماهیانه مناسبی هم میگرفت،یه نیمچه رفاقتی هم تو اون مدت با هم پیدا کرده بودیم و یه بار بهم گفته بود داره پولاشو جمع میکنه تا قبل سربازی بتونه موتور بخره