جواد به معنی دقیق کلمه عاشق موتور بود و روی دیوار بالای میز کارش پر بود از عکس موتور و بطور اخص یاماها مینی ۸۰، تو شیشو بش این بود

جواد به معنی دقیق کلمه عاشق موتور بود و روی دیوار بالای میز کارش پر بود از عکس موتور و بطور اخص یاماها مینی 80،تو شیشو بش این بودم که چطور گوش جوادو ببرم و پول آکواریمو ازش قرض بگیرم،مسلما اگه همینطوری میگفتم بهم پول قرض بده ،نمیداد و سنگ روی یخ میشدم ،یهو یه فکری زد به سرم ،بالاخره باید پول آقا مجیدو جور میکردم،حالا راهو و روشش مهم نبود بعدشم که خدا بزرگه!!!به جواد گفتم داییم تو گمرکه و یه سری موتور یاماها 80 نو از ژاپن اومده گمرک که تو کشتی چتدتاشون صدمه دیدن ،حالا یا آینه شون شکسته یا چراغی چیزی،صدمش جدی نیست ولی چون تو قرارداد کارگزار قید شده باید 100% سالم باشن تا تحویل بگیرن این آسیب دیده ها قراره مرجوع بشن ولی چون هزینه حمل کشتی زیاده یک پنجم قیمت میفروشن به پرسنل گمرک،حالا بگو چند؟ همونجور که داستان خیالی دایی تو گمرکو میگفتم گرد شدن چشم جواد از شنیدن اسم یاماها 80 رو هم به وضوح میدیم ،با همون چشم گرد شده گفت چند؟ گفتم فقط 20 تومن(فکر یه بچه 14،13 ساله رو ببین چه طرح و نقشه کلاهبرداری ریخته)آقا تا اینو گفتم جواد مثل فنر پرید بالا و افتاد به دستو پام که جون مادرت من میخوام،بهش گفتم تو لیت مرد مومن این سری که تموم شدن ولی اگه واقعا میخوای ظرف یه هفته 20 تومنتو جور کن من بدم داییم اونم بده به طرف ژاپنی ،بار بعدی که اومد میگیم یه سالمشو سوا کنن بفرستن واست،نقشم حرف نداشت و ماهی داشت طعمه رو میگرفت ،برای اینکه وقت کافی هم بخرم همونجا بهش گفتم ببین جواد جان فقط ممکنه دو سه ماهی طول بکشه ها، بالاخره کشتیه وسط دریایی توفانی،اونم رو هوا گفت حله داداش. عاشق باید بوده باشی تا حال عاشقو بفهمی،من دل در گرو عشق عزلی که آکواریم باشه،جوادم تمام ‏عشقش موتور پتیت یه وجبی، که حاضر بود واسه داشتنش همه چیشو بده،خلاصه فردا صب دیدم جواد جیب های شلوار بگش از پولای که آورده قلمبه شده و تا چشمش به من افتاد بهم گفت تا آقای عظیمی نیومده از تلفن مغازه زنگ بزن به داییت بگو که زنبیل مارو بذاره تو نوبت ،من پولم همین الان جوره،منم که از جور کردن پول آقا مجیدقند تو دلم آب میشد گفتم خیالت راحت داداش ،موتورو از حالا سوار شده بدون،پولو از جواد گرفتم و به سرعت سمت زیر زمین روانه شدم پیش آقا مجید و با یه لحن مردونه بهش گفتم اومدم تسویه کنم،مجید لبخندی به پهنای همه صورتش زد و در حالی که خاک اره هارو از رو موهای قهوه ایش میتکوند پولو ازم گرفت و شروع کرد به شمردن اسکناسای 500 تومنی تا نخورده و در حالی که زیر لب میگفت سی و هشت ،سی و نه و چهل،گفت فردا پس فردا کار آمادس،این حرف آقا مجید دلهره روزهای بحرانی آینده رو شست و با خودش برد،معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا،مجید که نگرانیش از بابت پول برطرف شده بود عصر همون روز مجید صدام کردو گفت از کارگاه نقاشی زنگ زدن که رنگ کلبه تموم شده و فردا میارنش،دیگه از خوشحالی نمیدونسم چیکار باید بکنم رو ابرها بودم ،فرداشو از آقای عظیمی مرخصی گرفتم و با بابام اومدیم کارگاه آقا مجید و برای اولین بار حضرت عشقو دیدم ، مجید راست میگفت یه اثر هنری شده بود،دست میکشیدم رو بدنش،مثل ماشین صفر برق میزد و هنوز بوی رنگ میداد،از تماشاش سیر نمیشدم.