کار دقیقا ‏همه چیش طبق چیزی که مجید از قبل گفته بود درست شده بود با رنگ کرم قهوه‌ای، یعنی کل کار کرم بود و حاشیه هاش قهوه‌ای بود،

کار دقیقا ‏همه چیش طبق چیزی که مجید از قبل گفته بود درست شده بود با رنگ کرم قهوه ای،یعنی کل کار کرم بود و حاشیه هاش قهوه ای بود،اما سوپرایز آقا مجید اون قسمت شیرونی بالایش بود،بهش گفته بودم یه سوراخی وسطش بذاره که بشه از تو اون به ماهیا غذا داد،آقا مجید خلاقیت به خرج داده بود و سوراخو ‏به شکل گیشنیز ♣ دراورده بود که ورای تصور من قشنگترش کرده بود،با بابام از هول زودتر بردنش ، موقع بلند کردن کلبه از دودکشش گرفتیم همون اول کار دودکشش لق شد البته مجید همونجا یه چسب تفمال دوباره زد ولی مثل اولش نشد،یکم دل چرکین شدم ولی اونقدر مهم نبود،اینو هم اضافه کنم درسته که مجید برای ساخت اون کار خیلی چندلا پهنا حساب کرد باهام ولی انصافا کار خیلی محکمی تحویل داد که هنوز بعد از 26،7 سال سالمو پابرجاست،خلاصه اثر هنریو رسوندیم خونه و مطابق انتظار خانواده بعد از ارزیابی اثر پرسیدن چند تموم شد؟که منم از قبل جوابو آماده کرده بودم گفتم 3 هزارو پونصد که قراره از حقوق هفتگیم بپردازم ، خوب خدارو شکر قیمت ارائه شده مورد قبول واقع شد ،حالا وقت اون بود که با حوصله و دقت شیشه بزرگ و مستطیلی رو داخل بدنه قرار میدادیم ،یکم نگرانی داشتم در مورد اینکه اگه آکواریوم تو فریم جا نشه چی؟؟شیشه مستطیلی سنگینو گذاشتیم تو فریم و عین کشو براحتی رفت داخلش،حسابی فیت فیت بود و قد آغوش هم نه زیاد نه کم،از دیدن این صحنه هممون به وجد اومدیم،بعد اینکه آب انداخیم تو آکواریوم در انتها در پوش شیروانی کلبرو گذاشتیم سرش و من مهتابی که از قبل مهیا کرده بودمو توش جاساز کردم،نمیتونم براتون وصف کنم دیدن نور سفید از سوراخ گشنیز چه لذتی داشت ،بعد اینکه هیجان نصبو آبگیری کاهش پیدا کرد و شادی مهمان تازه وارد فروکشید،تازه من کم کم متوجه شدم چیکار کردم،روزشمار روزهای بحرانی آغاز شده بود ولی دیگه چاره چی بود "خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر "
جواد از فردای روزی که بهم پول داد هر نیم ساعت به نیم ساعت میومد میگفت به داییت زنگ زدی؟خبری نشده ؟گفتم مشتی قرارمون دو سه ماه بوده مگه شیش ماهه دنیا اومدی تو اینقدر بی قراری؟قسمت آزار دهنده داستان هم اونجا بود که جواد رفته بود از حالا برای موتور خیالی روکش زین پرچم گرفته بود و هی ازم از رنگو دیگر نشانه های موتورش سوال میکرد منم از عکسای موتور هایی که دور میز کارش زده بود بهش اطلاعات میدادم و اون همه وجودش لبریز از شوق و هیجان میشد روزها به سرعت سپری میشدن و جواد هم لحظه به لحظه بی طاقت تر،وارد ماه دوم که شدیم برادر بزرگتر جواد هم از داستان موتور با خبر شده بود،یعنی کل محل با خبر شده بودن و جواد بشارت ورود قریب الوقوع موتورشو به همه داده بود،یه روز غروب برادر جواد که پسر 30 ساله و بازاری بود ‏اومد واستاد کنار مغازه ما،من قبلا چتد بار برادر جوادو دیده بودم و میشناختمش،تا دیدمش طپش قلب گرفتم و حس کردم واسه چی اومده، تا ما کرکره هارو کشیدیم پایین اومد نزدیک تر گفت آقا امین یه لحظه بیا کارت دارم،دیگه داشتم صدای ضربان قلبمو میشندیم،پرسید: جواد میگه قراره دایی شما از گمرک موتور بیاره واسش درسته؟گفتم بعله،طرف حساب دیگه جواد نبود که بشه با وعده سر خرمن پیچوندش،سوالا تخصصی تر شده بود، شروع کرد پرسیدن که داییت کدوم قسمت گمرکه؟‏اصن کدوم گمرک؟بندره ؟بعد که دید من همش منو من میکنم گفت اصلا تو میدونی گمرک چیه؟ با چارتا سوال فهمید که من حتی نمیدونم گمرک چی هست اصن،گمرک نمنده،فقط از بچه های مدرسه شنیده بودم گمرک جایست که بعضی دایی ها میتونن ازش اجناس ارزونتر بیارن ،همین، یارو که دید من یه ریگی به کفشم هست شبش به جواد گفته بود این داستان بو داره پولتو همین فردا ازش پس میگیری ‏،روزهای تاریک بحرانی خیلی زودتر از انتظار از راه رسیدن،جواد صبح فردا اعلام کرد از گرفتن موتور انصراف داده و همین امروز پولشو میخواد،من اخرین تلاش هامو برای خریدن وقت بیشتر شروع کردم و بهش گفتم ببین جواد جان پول که دست من نیس الان پولت تبدیل به ین شده و دست طرف های ژاپنیه شما اجازه بده موتور بیاد،چشم من میفروشم پولتو با دیرکرد بهت ‏پس میدم،خودت که میدونی این موتور چقدر خاطرخواه داره همین ممد رفیق خودت از وقتی بهش گفتی داری موتور میگیری چندبار اومده التماس دعا که منم بذار تو نوبت الان رفته وردست آقاش حمالی تا پول جمع کنه،همین الان بهش بگم تو انصراف دادی با کله میاد،نمیاد؟اسم موتور که اومد جواد باز خام شد و میشد رو سرش تشکیل مجدد ابر رویا ها رو دید،نیرنگم دوباره کارگر افتاد و جواد نرم شد.