زندگیام را صعود میکنم... لحظههایم را میرقصم... نگاهم را تعارف میکنم...
روز اول. رو آزاد گرفتم به قیمت ۵۸۰
#سفرنامه_عراق
روز اول
#ویزا_عراق رو آزاد گرفتم به قیمت ۵۸۰
هزار تومن.🇮🇶
بلیط قطار شش تخته به قیمت پنجاه و هشت هزار تومن گرفتم و ساعت یک بعدازظهر راه افتادم.🚞
توی کوپهای که من بودم یه خانواده آبادانی هم بودن که همون اول باهم دوست شدیم و سعی میکردم کلی ازشون یاد بگیرم
هم زبان عربی عراقی
هم در مورد پیاده روی کربلا و تجربهای که خودشون داشتن.
توی قطار پر بود از عراقیهایی که برای زیارت و یا تفریح اومده بودن ایران و حالا داشتن برمیگشتن خرمشهر و بعد کشورشون.
دلمگرفت وقتی میدیدم ایرانیها باهاشون بدرفتاری میکنن و یا کلمات زشت بکار میبرن.
کاش یاد بگیریم توی هر قومیت و یا فرهنگی، هم بد هست و هم خوب. انسانیت ربطی به دین و یا قومیت نداره و درون آدمها یا هست و یا نیست.
خلاصه بعد از هفده ساعت رسیدم خرمشهر و رفتم سمت منزل یکی از دوستانم.👭
باید هم دینار میخریدم💰
هم یه لباس راحتی بلند مشکی برای توی خونه وقتی که در عراق هستم.👗
و هم از یکی از دوستان عکاسم که البته اون هم میخواست به عراق بره لباس عربی زنانه بگیرم تا در سفرم بپوشم و راحت باشم.🧕
پنجاه هزار #دینار گرفتم. هر هزار دینار دوازده هزار وپونصد!!!
بالاخره تا غروب همه کارا رو انجام دادم و دوستانم من رو رسوندن لب مرز شلمچه.
چندتا بچه عراقی با گاری وایساده بودن تا بتونن با بردن بار مسافرا یه پولی دربیارن.
#مرز خلوت بود و برا همین به سرعت مرز رو رد کردم و اونور مرز دوست عکاسم با دوستان عراقیش بودم و سوار تاکسی شدم و رفتیم به سمت منزل یکی از عراقیها.
بلافاصله تا رسیدم من رو راهنمایی کردن به قسمت زنانه و همه شروع کردن به خوشامدگویی و دعا کردن برام. چون زائر کربلا هستم😉😅
منم سعی میکردم با عربی دست و پاشکسته محبتشون روجواب بدم. ولی نمیدونم چرا هول شده بودم و همه چیز از ذهنم پریده بود!!
بعد از اینکه با من آشنا شدن و فهمیدن که اسمم چیه و چند سالمه و چیکاره هستم ، ازم پرسیدن شام خوردم و گفتم نه
گفتن پس برو حمام تا بعدش برات شام
بیاریم🥘🍲🍊🥤
بعد از شام، تشکها رو انداختن و من که موبایلم به شارژ بود و مشغول نوشتن
شروع کردم باهاشون حرف زدن...
اول که موهای سبزم رودیدن وکلی ذوق کردن
بعدش از تتوهایی که داشتم عکس گرفتن و خوششون اومد.
بعد در مورد خودشون صحبت کردن و اینکه از زندگی راضی نیستن چون اکثرا در سن پونزده سالگی ازدواج کرده بودن...
خب دیگه
منم برم بخوابم، بازم براتون تعریف میکنم.
@misgray