اینجا تلاشهای ادبیام (شامل داستان کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگرافهای منتخبِ کتابهایی که میخوانم) را به اشتراک میگذارم. گاهی هم موسیقیای که به دلم مینشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چهاندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh
نافراموشی.. سالگرد مرگم که میشود، همسرم میرود کنار بزرگراه مینشیند
نافراموشی
سالگردِ مرگم که میشود، همسرم میرود کنار بزرگراه مینشیند. همان جایی که هشتسال پیش برای آخرینبار مرا دید. مینشیند روی بلوکهای سیمانی و چنددقیقه ماتومبهوت به بزرگراه و ماشینهایی که با سرعت عبور میکنند خیره میشود. میبینم که قطرات اشک از گونهاش میآیند پایین. بعد بلند میشود میرود دنبال زندگیاش. راستش اینطوری بیشتر دوست دارم. هیچ خوش ندارم بیاید سر گورم و گریهزاری راه بیندازد. خوشبختانه بعد از من آدم مناسبی سر راهش قرار گرفته است. هرچند اوایل سخت بود آنها را با هم ببینم، اما وقتی بچهشان بهدنیا آمد و اسم مرا رویش گذاشت، خوشحال شدم.
امروز تولّدِ همسرم است. مثل هرسال کادو و کیک و شمع و گل خریدهاند و میهمان دعوت کردهاند. من هم خودم را دعوت کردهام. میگویند و میخندند. برای همنامِ کوچکم شکلک درمیآورم و او میخندد. موقعِ فوت کردن شمعها که میشود، بینِ او و شمع مینشینم. سرش را که جلو میآورَد و چشمهایش را میبندد، درست زمانی که لبهایش را غنچهمیکند، آنها را میبوسم. او نمیداند که مرا همراه با آرزوهایش به سمت شمع فوت میکند. بینِ آرزوهایش در هوا معلّق میشوم. نمیدانم از اینکه پس از هشت سال هنوز هم لابهلای آرزوهایش خودم را میبینم، باید شاد باشم یا غمگین.
#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii