هتل پالاس تاناتوس.. نویسنده:. برگردان: ابوالحسن نجفی

هتل پالاس تاناتوس

نویسنده: #آندره_موروا
برگردان: ابوالحسن نجفی
(بخش هفتم/پایان)

چند دقیقه بعد، نگهبان وارد شد: «مرا خواسته بودید آقای رئیس؟»
«بله. سارکوزی، همین امشب گاز را وارد اتاق 113 بکنید. حدود ساعتِ دو بعداز نیمه‌شب».
«آیا قبلاً باید گازِ خواب‌آور را هم وارد کنم؟»
«گمان نمی‌کنم لازم باشد. او خوابِ بسیار خوشی می‌کند... برای امشب همین کافی است. سارکوزی! همان‌طور که قرار بود، فردا شب نوبتِ دو دخترِ اتاق 17 است».
وقتی نگهبان بیرون می‌رفت، خانمِ کربی شا در آستانه‌ی اتاق پدیدار شد. آقای بوئرس تچر گفت: «بیا تو. داشتم دنبالت می‌فرستادم. مهمانت آمد و خبرِ رفتنش را به من داد».
زن گفت: «گمانم لایقِ مشتلق باشم. کارِ خوب و کاملی انجام دادم».
«و خیلی هم سریع... این را به‌حساب می‌آورم».
«پس برای همین امشب است؟»
«برای همین امشب است».
زن گفت: «طفلک! خیلی مهربان بود، و خیلی هم احساساتی...»
آقای بوئرس تچر گفت: «همه‌شان احساساتی‌اند.»
زن گفت: «ولی تو هم خیلی بی‌رحمی. درست در لحظه‌ای که دوباره به زندگی دل می‌بندند سربه‌نیست‌شان می‌کنی».
«گفتی بی‌رحم؟ اتفاقاً رحم و مروتِ ما در انتخابِ همین لحظه است که آشکار می‌شود. این مرد دغدغه‌ی مذهبی داشت، که من آن را رفع کردم».
نگاهی به دفترِ خود کرد و گفت: «فردا نوبتِ استراحت است، ولی پس‌فردا تازه‌واردی برای تو هست. او هم بانک‌دار است، منتها این‌بار سوئدی. این‌یکی خیلی هم جوان نیست».
زن که در رؤیای خود سِیر‌ می‌کرد گفت: «از این پسرِ فرانسوی خوشم آمده بود».
مدیر با لحنِ تندی گفت: «شغل که به میل ‌و اختیار نیست. بیا بگیر، این هم ده دلار دست‌مزد، به‌اضافه ده دلار پاداش».
کلارا کربی شا گفت: «متشکرم».
و چون اسکناس‌ها را در کیفِ دستیِ خود می‌گذاشت آهی کشید. همین که او رفت، آقای بوئرس تچر قلم خود را برداشت و با دقت، به‌ کمک یک خط‌کشِ فلزی، روی یکی از نام‌های دفترش خطِ قرمز کشید.

پایان.
@mohsensarkhosh_khatkhatiii