خاطراتی از کتاب شازده حمام. قسمت شانزدهم

خاطراتی از کتاب شازده حمام
قسمت شانزدهم
@oralhistori
من در آن موقع در سن و سالی بودم که در بین مردان و زنان می توانستم رفت و آمد کنم. دختران یهودی با لباس مخصوص خود و دختران زرتشتی با لباس های زیبای خود و دختر های کولی محله ی ما با لباس های رنگ و وارنگ خود و چندتا دختر منشادی سفره داری می کردند. غذا را دست به دست می دادند و به مردم تعارف می کردند. سفره ی مردان را کلاً جوانان زرتشتی اداره می کردند. فکر می کنم شش هزار زن و مرد و بچه آمده بودند. عده ای از محله ی خود می آمدند و با خود دیگ دیگ غذا می آوردند. دالان چای و قلیان به عهده ی سید های محله ی ما بود. شال های سبزشان را به سر و کمر بسته بودند و در سر سفره ی مردان آقای پیشنماز دعای سفره را بلند خواند و در مدح رشادت، مردانگی، ایثار جوانمردی، اخلاص، مروت و فضایل دیگر حضرت ابو الفضل العباس فقط چند دقیقه ای حرف زد. ارباب اردشیر و همسیاه اش از این که مردم پذیرفتند خانه ی او سفره خانه ی نذر ابو الفضل العباس باشد تشکر کردند. یکی از میان جمع فریاد زد و خطاب به اربا ب ادشیر گفت: ارباب! ما و شما نداریم. شما صاحب مملکت هستید و ما قرن هاست میهمان شماییم. یعقوب و شمعون یهودی هم که هر دو در بازار خان مغازه داشتند تشکر فراوان کردند که مردم آن هار را هم در جمع خود پذیرفته اند و به روال خود دعای سفره خواندند. من یادم است که آن ها گفتند: ما همه ایرانی هستیم. همه ابو الفضل العباس را دوست داریم. شمعون و یعقوب از طرف یهودی ها آقاسیدمحمدتقی، سید بزرگوار محله را به نمایندگی از طرف مردم بوسیدند و از بی بی صغری و نذرش هم تشکر کردند. منشادی ها هم خیلی خوشحال بودند که در نذر شرکت کردند و یک نفر از آن ها از همه تشکر کرد و دعا کرد که نذر قبول باشد. سفره ی زن ها مفصل تر بود و زن ها زمان طولانی تری صرف ناهار خوردن کردند. مرد ها داشتند می رفتند که زن ها هنوز غذا می خوردند و تازه می خواستند برنامه داشته باشند. مرد ها کم کم خداحافظی می کردند و می رفتند. منشادی ها مانده بودند تا زن هایشان هم بیایند با هم به ده بروند. یک زن زرتشتی چند بیت از شاهنامه خواند و داستان کشته شدن سیاوش را ذکر کرد. غذای زن ها که جمع شد، عده ای از زن ها که اَربونه یا دایره و دف خود را آورده بودند، به نیت تولد حضرت ابو الفضل العباس دلف زدند، خواندند و رقصیدند. روضه را آقای پیشنماز زن زرتشتی هر کدام چند دقیقه خوانده بودند ولی شادی زن ها تا عصر طول کشید. حدود چهار بعد از ظهر عده ی زیادی از زن ها رفتند؛ ولی حدود سیصد تا سیصد و پنجاه نفری مانده بودند و ظرف و کاسه و دیگ ها را با آب روان قنات خرم‌شاه می شستند و چون غذا و میوه ی زیادی باقی مانده بود قرار شد شام را هم در خانه ی ارباب اردشیر باشند. طرف غروب زن ها اَربونه زدند و رقصیدند. بچه ها هم بودند. پسربچه ها تا دوازده سالگی حق داشتند در بین زن ها باشند. من هم بودم. زن ها از دختران یهودی خواستند آن ها هم برقصند و آن ها رقص بسیار زیبایی کردند. دختران زرتشتی بهتر از همه می رقصیدند. دختر کولی ها رقص تندی داشتند. عده ای از دختر های محله ی ما که لباس های رقصشان را نیاورده بودند به خانه هایشان رفتند و لباس هایشان را آوردند..... ادامه دارد

تاریخ شفاهی
@oralh ارتباط با ما
https://telegram.me/oralhistori