شازده خانم بنا به رسم آن زمان، شلاقی کوچک زیر شالش داشت تا به ازای هر غلط شلاقی به دست شاگرد خاطی بزند و مادر از ترس تنبیه هر شب ق

شازده خانم بنا به رسم آن زمان، شلاقی کوچک زیر شالش داشت تا به ازای هر غلط شلاقی به دست شاگرد خاطی بزند و مادر از ترس تنبیه هر شب قرآن را پیش ننه اقا، مادر آقا بزرگ می خواند و گرچه هیچوقت شلاق نخورد اما صدایش تا سالها بعد هنگام هر امتحان شفاهی می لرزید. چند سال گذشت و وقت امتحانات نهایی ششم ابتدایی فرا رسید.
@oralhistori
و یک روز مرد بازرسی از حوزه باغ نادری به مدرسه آنها آمد و او قرآن را بی غلط نزدش خواند. بازرس گفت : هر زمان برای امتحان به حوزه آمدی بگو من همان دانش آموزی هستم که بی غلط خواند تا به تو نمره بیست بدهم! اما وقتی مادر برای امتحان به آن مکان رفت به جای آن بازرس مرد جوانی امتحان می گرفت. مادر قرآن را بی غلط خواند و سفارش بازرس را بازگو کرد اما معلم جوان گفت : من به هیچکس بیست نمی دهم ، گویا آن موقع بیست مال خدا بود!
و به او هیجده داد اما مادرش را برای خواستگاری به خانه خانم بزرگ فرستاد ! گرچه این وصلت صورت نگرفت اما مقدمه ای برای
آمدن خواستگارهای دیگر شد و آقا بزرگ را به فکر عروس کردن او انداخت.
مادر امتحانات ششم ابتدایی را با موفقیت گذراند.
@oralhistori