خاطراتی از کتاب شازده حمام. قسمت نوزدهم

خاطراتی از کتاب شازده حمام
قسمت نوزدهم
@oralhistori
یکی از خاطره هایی که آرزوی آن را دارم خوابیدن در پشت بام خانه های قدیم یزد است. در آن دوره که کولر نبود و هنوز نمی دانستیم کولر چیست شب های تابستان پشت بام می خوابیدیم. سر شب لحاف ها را می گستردیم؛ حرارت روز لحاف را داغ کرده بود. باید یک نیم ساعتی در نسیم خنک شب لحاف ها پهن می ماند تا خنک می شد. وقتی حدود نه شب روی رختخواب دراز می کشیدیم سردی پشت بام آن ها را خنک کرده بود و لحاف خنک چه لذتی می داد. صدای همسایه ها از پشت دیوار بام خانه خود خاطره انگیز است و آسمان صاف و پرستاره و سحر های سرد لذتش فراموش نشدنیست. طرف های اذان صبح صدای زنگ کاروان های شتر که از دوردست ها می آمدند، کاروان هایی که برای شهر هیزم، آرد، هندوانه، خربزه، انگور؛ انجیر و اقمشه و امتعه می آوردند؛ حاضرم میلیون ها تومان بدهم تا آن شب ها، آن آرامش و سکوت کویری دوباره تکرار شود. هوای سال های 1335 شهر یزد کجا و هوای دودآلود با صدای موتورسیکلت و کامیون ها و تریلی های فعلی کجا! آن آسمان صاف، کدر شده است و شتر ها همه به کشتارگاه ها رفته اند و دیگر نسل آن ها حتی در حال انقراض است و صدای زنگ آن ها بالکل خاموش شده است. صدای زنگ شتر ها در آن نسیم سحرگاهی یزد عالی ترین ترنم شاعرانه ی لذت‌بخشیست که از کودکی در ذهنم باقی مانده است. بازی های بچگانه ی بی وسیله ی فقیرانه ای که با بچه های فقیر و یتیم کوچه پس کوچه های محله ی خودمان داشتیم، بازی هایی که دوستی ها را استحکام می بخشید، دوستی هایی که هفته ای نیست یادشان می کنم. بالاخره در این حال و هوا از کودکی وارد نوجوانی می شدیم. اولین درس های نوجوانی را در کلاس ششم ابتدایی از بعضی هم کلاس ها که اندکی از ما بزرگ تر بودند می آموختیم. هر چند که بسیاری از ما هنوز از نظر جسمی کودک بودیم. آن چه را امروز بچه های پنج شش ساله و حتی کم سن و سال تر از تلویزیون، ماهواره و اینترنت و گاه از کوچه پس کوچه ها می آموزند، ما در سن دوازده سیزده سالگی می فهمیدیم. در هر صورت آن چه در آن سال ها می گذشت با آن چه امروز در جریان است حد اقل چهار هزار سال فاصله ی زمانی دارد. خیلی سریع از عصر کشاورزی وارد عصر صنعتی و فراصنعتی شدیم. عصر صفا و صمیمیت های ساده، عصر قول و قرار به عصر چک و سفته، عصر آرامش به عصر عجله و شتاب، عصر وقت اضافی و تفریحات تابستانی به عصر کمبود وقت، عصر گذشت به عصر شکایت، عصر تساهل و تسامح و زندگی مسالمتآمیز یهود، نصاری، سنی و شیعه، زرتشتی، کولی، کرد و بلوچ حول محور ایران و ابو الفضل العباس، عصر سفره ی نذری ابو الفضل توسط بی بی صغری همه گذشت.
ما در عصری بزرگ شدیم که در مدرسه ها وطن پرستی، از روضه ها عشق به اسلام و علی و فاطمه و امامان، از زورخانه جوانمردی، رشادت و پایبندی به اصول را از شعرا و عرفا آموختیم. بچه ی من از این اجتماع چه می آموزد؟ باید از خودش بپرسیم.

تاریخ شفاهی
@oralh ارتباط با ما
https://telegram.me/oralhistori