مرجع محتوای تخصصی مطالعات اجتماعی دین: نشستها، همایش ها، پایان نامه ها، معرفی کتاب، مقالات، پژوهشها و یادداشتهای تحلیلی. اطلاع رسانی، تبادل و دریافت مطلب: مریم محمدی اکمل @maryam_mohamadiakmal
نظریه نصب در ولایت فقیه و قانون اساسی. امیرحسین علینقی..۱
🔻نظریه نصب در ولایت فقیه و قانون اساسی🔻
✍🏻 امیرحسین علینقی
🔹۱. در مطالعات فقهی، نظریههای مربوط به ولایت فقیه را به «نظریه انتخاب» و «نظریه انتصاب» تقسیم میکنند. در برخی منابع، به اصل ۵۷ قانون اساسی، به عنوان مستند حقوقی مربوط به «اعتبار» نظریه نصب اشاره شده و طرفداران این رویکرد معتقدند که اصل ۵۷ بر اعتبار نظریه فقهی انتصاب، در حقوق اساسی ایران، صحه گذاشته است.
در این یاداشت به بنیان مبتنی بر تضاد این تصور پرداخته میشود. اصولاً نظریه انتصاب، نظریهای در طرح موضوع «حاکمیت» است و آنگونه که خواهد آمد، این «حاکمیت» و «صاحب حق حاکمیت» است که به «منابع حقوق» و از جمله «قانون اساسی» اعتبار میدهد و نه بالعکس.
🔸۲. از آنجا که قانون اساسی یک منبع حقوق اساسی است که مشخص میکند که در یک کشور چه کسانی صاحب حق و تکلیفاند، این پرسش طرح میشود که قانون اساسی اعتبار و روایی خود را از کدام سرچشمه اخذ میکند؟ دو پاسخ به این پرسش ارائه شده است.
اول) ممکن است در بررسی منشا اعتبار و روایی قانون اساسی، به رفراندوم و همهپرسی استناد شود. در اینحال، قانون اساسی اعتبار و روایی خود را از رای مردم اخذ میکند. این امر منوط به وجود این مفروض است که پیشاپیش مردم از این حق برخوردار باشند که با آرای خویش، بر متنی به نام قانون اساسی، مهر تایید بزنند. نظریهپردازان متمایل به این رویکرد، چنین حقی را برای انسانها قائلاند و این حق مردم را، حق حاکمیت مردم یا انسان مینامند که بازتابش در اصل ۵۶ قانون اساسی قابل مشاهده است. در این نظریه که به «نظریه قرارداد» نیز شهره است، اعتبار هر متن و گزاره حقوقی، مستقیماً (مانند قانون اساسی) و یا غیرمستقیم (مانند قوانینی که نمایندگان مردم در مجلس وضع میکنند)، ناشی از آرای عمومی و اراده مردم است. لذا، در این نظریه. این آرای مردم است که به کلیه منابع حقوق، و از جمله قانون اساسی اعتبار میبخشد و اینگونه نیست که قانون اساسی و دیگر منابع حقوق به اراده انسانها اعتبار دهد. نظریه فقهی انتخاب در ولایت فقیه را میتوان ترجمانی فقهی از نظریه قرارداد دانست. نمونه دیگری از بازتاب نظریه حق حاکمیت مردم در رویکردهای فقهی را میتوان در نظریه «بیعت» مشاهده کرد.
دوم) برخی رویکردها نیز وجود دارند که چنین حقی را برای انسانها قائل نیستند. عصاره این رویکردها، خبر از عدم اهلیت عامه مردم در تعیین سرنوشت خویش میدهد. مثالها و مصادیق متعددی از قائلین به این رویکرد وجود دارد که بررسی آنها، مجال و فرصت دیگری را طلب میکند. نظریه فقهی انتصاب در ولایت فقیه، یکی از این رویکردهاست. این نظریه منشاء حاکمیت و حق ناشی از آن را در جای دیگری غیر از اراده و خواست عمومی انسانها، یعنی اراده ولی فقیه منصوب، جستجو میکند. لذا، نظریه انتصاب، نه تنها تعلق خاطری به حاکمیت اراده انسانها در عرصه عمومی ندارد، بلکه اصولاً به این دلیل در میدان است تا این حق را از انسانها، از آن جهت که انساناند، دریغ کند. به همین دلیل، در این رویکرد، تجلیات اراده انشایی انسانها، مانند تصویب قانون اساسی، ذاتاً نمیتواند از زاویه حقوقی، محل اعتبار باشد. در نتیجه، انتظار اینکه طرفداران رویکرد انتصاب، تمایلی به ایده حق حاکمیت انسان و قانون اساسی تصویب شده توسط انسانها داشته باشند، به معنای نفی خود (رویکرد انتصاب) است. برای آنها تنها اراده صاحب حق حاکمیت یا فقیه منصوب است که محل اعتبار است. دلیل آنکه گاه از واژگانی مانند «حکم حکومتی»، «فصلالخطاب» و یا «فراتر از قانون اساسی» بودن در ادبیات حقوقی کشور استفاده میشود، همین نکته است: ارجاع اعتبار نهایی گزارههای حقوقی، به مرجعی خارج از اراده عمومی انسانها.
از این زاویه، این اراده صاحب حق حاکمیت، یا فقیه منصوب، است که اعتبار دیگر ارادهها را تعیین میکند. بدیهی است که در صورت تعارض میان اراده انسانها و اراده فقیه منصوب، از منظر طرفداران نظریه فقهی نصب، این اراده فقیه منصوب است که بر اراده عموم انسانها حکومت و رجحان دارد. به همین دلیل، اعتبار قانون اساسی و هر متن مصوب مردمی منوط به تایید و امضای فقیه منصوب است؛ و چون چنین است، متون ذاتاً بیاعتباری، مانند قانون اساسی، اصولاً نمیتوانند در تبیین حقوق و صلاحیتهای فقیه منصوب و دایره اختیاراتش اصالت اولیه داشته باشند.
🔹۳. پس در نظریه فقهی نصب، این فقیه منصوب است که به متنی مانند قانون اساسی اعتبار میدهد و نه بالعکس. این در حالی است که در رویکرد پیشین، این اراده انسانهاست که، به مانند عرصه شخصی و خصوصی، منشا و منبع اعتبار هر انشایی در عرصه عمومی است.
ادامه 👇👇👇
@religionandsociety