غبار غم برود حال خوش شود☘ 📚 #هر_کتابی_ارزش_خواندن_ندارد 🔺 معرفی #کتاب_مفید 🔷️ شرح آثار فلاسفه 🌿شرح آثار #حافظ_سعدی_مولانا و شمس تبریز 🎥 #دکلمه_موسیقی_کلیپ « ارتقاء آگاهی فرهنگی_فکری_فلسفی و بسط عدالت » ؛ادمین: @abibikaran13
میرسیم به «کلام پوزیتیویستی»:
میرسیم به «کلام پوزیتیویستی»:
محصّل کلام آن عزیزان این است که بازرگان به حکم پوزیتیویست بودن از علم تجربی در تأیید وجود خدا و اثبات لزوم نبوّت و وقوع معاد بهره جسته است، و سؤال من این است که بهره جستن از برهان نظم در اثبات وجود خدا (که هم سابقۀ کلامی دارد، هم مستندات قرآنی)، آیا استفاده از پوزیتیویسم است؟ متکلّمان مسلمان و مسیحی و یهودی، قرنها قبل از طلوع پوزیتیویسم، بدین برهان توسّل جستهاند، و آشکار و نهان قیاسی را به کار گرفتهاند که:
۱ ـ جهان مادّه منظوم است،
۲ ـ منظوم ناظمی دارد،
۳ ـ لذا جهان ناظمی دارد که همان خداست.
و با این برهان، وجودِ خدا، لطف او، علم و قدرت او و حکمت او را به اثبات رساندهاند. گرانیگاه این برهان، نظم مشهود در طبیعت است و آنچه از این نظم پرده برمیدارد، علم تجربی است. قرآن هم که میگوید به شتر بنگرید، به خلقت جنین بنگرید، به کوهها و دریاها بنگرید و … از همین شیوه استفاده میکند.
بعدها هیوم[۴۱] و کانت از فیلسوفان، و داروین و آلفرد راسلوالاس[۴۲] ازعالمان، بر این برهان شوریدند و آن را از اعتبار انداختند، ولی اخیراًپارهای از کیهانشناسان و فیزیکدانان، با توسّل به اصل تطابق جهان با انسان[۴۳] در صدد احیای آن برآمدهاند؛ و حتی فیلسوفی انگلیسی چون آنتونی فلو[۴۴] که هشتاد سال را در الحاد گذرانده بود، با تدقیق در دستاوردهای شگفتانگیز علم ژنتیک، به دئیسم رو آورد.
اگر در تقریر برهان نظم رخنهای رخ نماید و مثلاً پای خدای رخنهپوش[۴۵] به میان آید، اتفاقاً کاریست ضدّ پوزیتیویستی و ضدّ علمی! چرا که علم به استخدام عوامل غیرمادّی و غیرطبیعی در تبیین جهان رضایت نمیدهد و بر آنست که علل حوادث طبیعی را در خود طبیعت جستوجو کند، نه در ماورای آن. و البته این اصل روششناسی طبیعیـ ماتریالیستی، عین تعلیم حکیمان اسلامی هم هست. ابنسینا که میگوید «کلّ حادث مسبوق بمادّه و مدّه» همین معنا را افاده میکند که علل حوادث مادّی را باید در شرایط مادّیـ زمانی جستوجو کرد، نه جای دیگر. و دیگر چه معنا دارد قول ناپخته آن عزیز که «بازرگان پوزیتیویسم را از ماتریالیستها گرفت و…»؟
اینکه روزی انرژیهای جهان همسطح شوند و آنتروپی به ماکسیموم برسد و بینظمی فراگیر شود (مقتضای اصل دوم ترمودینامیک و تفسیر بولتزمان[۴۶])، و جهان به مرگ حرارتی بمیرد[۴۷]، طرفدارانی مانند ویلیام تامپسون[۴۸] و … در علم دارد و نقض و ابرام آن با عالمان است. اما اینکه آن مرگ حرارتی و پایان جهان مادّی، به معنای قائم شدن رستاخیز موعود ادیان باشد، یک پیشنهاد محتملالصدق و الکذب تفسیری است. همچنین است تطبیق آیۀ «اذا الشّمس کوّرت» با تاریک شدن نهایی خورشید و از کار افتادن کارخانۀ هلیومسازی و نورافشانیاش و برپایی قیامت. این استنباطات راست باشد یا ناراست، ربطی به پوزیتیویسم ندارد و از نوعی وحیشناسی و معادشناسی حکایت میکند که قرنها در میان همه عالمان و مفسّران قرآن جاری بوده و هست. وقتی مؤمنی در قرآن (که گویا مخلوق باری وعین کلام باری و در سطح علم باری است) میخواند که خورشید روزی تاریک و سیاه خواهد شد و همان مؤمن در ستارهشناسی و علم طبیعت (که مخلوق همان خداست) میخواند که تاکنون سه چهارم خورشید تاریک شده و با یک ربع باقیمانده نورافشانی میکند که آن هم روزی به پایان خواهد رسید، چرا این دو را به هم مرتبط نکند و یکی را مبیّن دیگری نشمارد؟
بلی، اگر قرآن رؤیای محمّد یا کلام او دانسته شود، و اگر معاد روحانی باشد نه جسمانی، و اگر زبان قرآن زبان علم نباشد و اگر… آنگاه در آن استنباطات رخنه و خلل خواهد افتاد. امّا کدامیک از اکابر مفسّران چنان آرای ناارتودوکسی داشته که از بازرگان انتظارش را میبرند؟
گفتهاند مهدی بازرگان فلسفه نمیدانست و فلسفی نمیاندیشید. درست است، به شرط آنکه به جای فلسفه، واژۀ متافیزیک رابگذارند. اساساً جز قلیلی از مفسّران قرآن ودینشناسان، چون فخرالدینرازی وجارالله زمخشری و علامه طباطبایی فلسفه نمیدانستهاند. و آشنایان میدانند که فلسفۀ متافیزیکی، یک نوعِ ممکن از فلسفه است که امروزه مخالفان بسیار دارد؛ از فیلسوفان تحلیلی گرفته که مدّعیات آن را استوار نمیشمارند تا پوزیتیویستهای منطقی که گزارههایش را بیمعنا میدانند، تا فیلسوفان قارّهای که دورهاش را سپری شده میانگارند، تا اصحاب مکتب تفکیک که آنرا مخلّ درک دین میشمارند. البته مرحوم بازرگان، فلسفۀ متافیزیکی را نه از منظر فلسفی، بلکه از منظر دینی و عملی بیفایده میدانست و معتقد بود به کار زندگی نمیآید و به معیشت و اقتصاد و تکنولوژی و بهداشت و … فایدهای نمیرساند، و درک دینی را هم منحرف میکند. حتی در جایی به خطا، این جملۀ امام علی را که میگوید: «الحکمه ضالّه المؤمن» (حکمت، گمشدۀ مؤمن است)، چنین معنا میکرد: «فلسفه، گمراه کنندۀ مؤمنان است»!