این بزرگان ادا کنم

این بزرگان ادا کنم. آنجا اشاره کردم که لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ یعنی پیامبر اسلام میان دیگر پیامبران هیچ فرقی نمی نهاد، ما هم میان مصلحان هیچ فرقی نمی نهیم. همه ی اینها حلقه های یک زنجیر ند و همه اینها به مسئله هویت اسلامی و معرفت اسلامی در جهان معاصر نگاه می کنند و دغدغه آنها را دارند و می کوشند که برون شوی برای تنگناهای موجود جهان اسلام پیدا کنند .

البته تفاوت هایی هم بین این بزرگان هست، من فقط مسئله عقل را در آثار این بزرگان مورد توجه قرار دادم. می دانید که مرحوم محمد ارکون کتابی دارد به نام “نقد العقل الاسلامی” و کتابی دارد نصر حامد ابوزید به نام “الإتجاه العقلي في التفسير” یعنی رویکرد عقلی در تفسیر قرآن و مرحوم محمد عابد الجابری کتابی دارد به نام نقد العقل العربي. می بینیدکه قصه عقل ونقدونقش عقل برای همه آن ها مهم است .

.(deconstructioمحمد ارکون پیامبر دكانستراكشن است , (اوراق کردن یعنی قطعات مختلف یک مجموعه پیچیده را از هم جدا کردن و حکم هر یکی را صادر کردن .مرحوم ارکون به ریکانستراکشن یعنی باز سازی نرسید.اما دكانستراكشن را خیلی خوب انجام داد. او معتقد بود که تاریخ تفکر اسلامی تاریخی است انباشته از نااندیشیدنی ها و ناپرسیدنی ها. یعنی مسلمانان به تدریج درهایی را بروی خود بسته اند و نکاتی را جزو نکات ممنوعه اعلام کرده اند که هرگز به سراغ آنها نمی روند. اگر بخواهیم که ابواب برکت به روی ما باز شود باید این قفل ها باز کنیم . از این خطوط قرمزی که خودمان ایجاد کرده ایم عبور کنیم و دست به رح پرسشهاو اندیشه هایی بزنیم که تا کنون نکرده ایم و نداشته ایم .

نصر ابوزید رویکرد عقلانیش به تفسیر، رویکردی اعتزالی است . یعنی می گوید عقل اشعری که بر ما حاکم شده است موانعی را ایجاد کرده است و باید از این عقل اشعری بگریزیم و به عقل معتزلی پناه ببریم . مرحوم عابد جابری هم می گوید عقل عربی که در چنگال اشعریت گرفتار امده و از عقلانیت استدلالی دوره مانده باید به سوی ابن رشد برود و از او دوباره راه تفکر را یاد بگیرد .مجموعا رویکردهای اصلاحی در جهان عربرا میتوان چنین خلاصه کرد( و البته این خلاصه خطرناکی است چون شاید بسیاری از ظرایف را بپوشاند ) که یک نوع حرکت آگاهانه و بصیرانه به سوی عقل اعتزالی صورت می گیرد . عقلی که در واقع به ما می آموزاند که رویکردماکسیمالیسیتی بدین رویکرد صحیحی نیست، بلکه ما به عقل مستقل از دین هم نیاز داریم .

عقل می تواند در حوزه هایی بیرون ازدین بیندیشد و به اندیشه های خود اعتماد کند ،همچنان که معتزلیان دوران نخستین کردند. یعنی بنای اخلاق را بر اصولی نهادند که فرادینی و بیرون دینی بود. ما در جهان جدید اتفاقاً با همین عقل اعتزالی، همین عقل سکولار، همین عقل مستقل از دین باید وارد حل مسائل خودمان بشویم . از جمله مسئله حقوق بشر که جزو نااندیشیدنی ها و ناپرسیدنی ها بوده است وما امروزه باید باب آن را باز کنیم و در باره ان بیاندیشیم .

این سخنرانی در مسا بود. امادوهفته قبل از مسا ، در کالیفرنیا بودم در آکادمی ادیان که بزرگترین سمیناری است که در طول سال در آمریکا برگزار می شود و دین شناسان در آن شرکت می کنند و درباره همه ادیان مقالات بسیار زیادی ارائه می کنند از اسلام گرفته تا یهودیت و مسیحیت و بودیسم و بهائیت و غیره. در آنجا از من خواسته شده بود که در یک میز گرد شرکت کنم و در باب کتاب خودم، تحت عنوان” بسط تجربه نبوی” که در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات بریل در هلند منتشر شد، سخنی بگویم. در این میزگرد یکی از قرآن شناسان و اسلام شناسان بنامِ کانادا به آقای آندرو ریپین شرکت داشت به سمت معلق یا محقق، به این معنا که با من گفتگو می کرد. از من سوال می کرد و نسبت به سخنان من انتقاد می کرد و البته جمع حاضر هم حق سوال و انتقاد داشتند .

من عمدتاً در آنجا کوشیدم که رای خود را در باب تجربه نبوی و بسط تجربه نبوی ارائه کنم . گفتم که من با یک متافیزیک مینیمالیستی بدون فرض عقل فعال، آنچنان که فارابی کرد و بدون فرض ملائک، وحی نبوی را توضیح می دهم و اساس کار خودم را نه بر یافته های تاریخی مستشرقین، بلکه برپاره ای از اصول پیشینی متافیزیکی فلسفی بنا می گذارم که در صدر آنها این دو اصل قرار دارند. یکی اینکه “هر چه در طبیعت است، طبیعی است” و دوم اینکه “هر چیزی که در طبیعت رخ می دهد، مشروط به شرایط مادی و زمانی و مکانی است” .

هر دو این ها، در میان فلاسفه ما مقبول بوده است و من فقط کاری که کرده ام نتایجی را از آن ها استنتاج کرده ام که شاید خود فیلسوفان نکرده اند. گفتم که بنا بر این دو اصل، اتفاقِ وحی که در طبیعت رخ داده است یک پدیده ی طبیعی است و این پدیده طبیعی، مشروط به شرایط مکانی و زمانی است در محیط زندگانی پیامبر و در شخصیت خود ایشان.انشا الله من متن این خطابه را بر روی سایت خودم خواهم نهاد