کانال دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن 📖عُصارهی "تاریخ،ادبیات،فرهنگ و تمدّن" در جهانبینی و اندیشههای: استاد محمّدعلی اسلامینُدوشن 💎سـلطان نثــر معاصــر و 💎سـرو سُخنگوی ایـران
. بخش ۳.. 🌷وحشت ایران مغولزده🌷
#قلمرو_ریا_در_ایران
بخش ۳
🌷وحشت ایرانِ مغولزده🌷
پس از حملهی مغول و خرابیها و کشتارهای بیحساب، روح ایرانی تکان خورد، و بیش از پیش در لاک وسواسها و خرافههای خود خزید. تجربهی اندکی که در زندگی او پیدا شده بود، بیشتر از پیش او را به بیدفاعیِ خود واقف میکرد، میدید که توحّش تاتاری، خیلی ساده چون با زور همراه بوده است، بر تمدّن غلبه کرده است و کتابها و اعتقادها و دانشهای او، در برابر آن امکان مقاومت نداشته است. پس حق کجاست؟ نامی از آن بیش نیست و هرکسی خود باید گلیم خود را از آب بکشد.
و باز، بازماندگان، عقلای قوم، زبدگان، کسانی چون جوینیها و رشیدالدّین فضلاللهها، از نو میبایست در کار آن شوند که فرمانروایان جدید کشور را که تمدّن چندانی نداشتند رام کنند، قابل تحمّل سازند، و در چنین موقعیّتی ناگزیر میبایست از شخصیّت خود مایه گذارد، "منِ بیرونی" را در برابر "منِ درونی" قرار داد.
ایران مغولزده دیگر هرگز آن ایران پیشین نشد. بیم موذیای در زیرزمین روان مردم راه یافت که:
مُلک ناایمن است و هر لحظه از پس دیوار ممکن است کسی بیرون آید؛ بنابراین تا بتوانی، خویشتن خود را پنهان دار.
رساترین سخنگوی ایران مغولزده، ایران مصیبتزده، سرد و گرمچشیده، پایش به سنگ خورده، "حافظ" میشود، و بیسببی نیست که او نمونهی ایرانی روشنبین را در وجود "رند" عرضه میکند؛ یعنی کسی که همهی سوراخ سُنبهها را میشناسد، دست همه را خوانده است و از کُنه و کائنات همه چیز خبر دارد، و هرچند به ظاهر قیافهی متقاعد و تصدیقکننده داشته باشد، تهِ دل میداند که قضیّه چیست، و لذا با آنکه فریاد خود را در گلو فرو میخورد، و آهسته و با رمز و کنایه حرف میزند، آنچه باید بداند میداند، و چیزی از چشم ملتهبِ بیخوابِ گردآلود او پنهان نیست؛ و این را نیز خوب میداند که:
گفت آن یارکز او گشت سر دار بلند/ جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
شیوع ریا چون در زمان، استمرار پیدا کرد، عادت میشود و جزء جداییناپذیر سیاستِ زندگی میگردد. مردم صلاح خود را در آن میبینند که با روی بیرونی خود زندگی کنند، و این نیز امری عادی میشود که حکّام، زعمای قوم و پیشوایان عقیدتی، "چون به خلوت میروند آن کار دیگر کنند"
نتیجه آن است که روال کارها بر ظاهر جریان یابد و نسبت به باطن همیشه شک موجود باشد؛ ولی چشم به هم گذارده شود.
گناه درواقع آن عملی شناخته میشود که مردم از آن مطّلع گردند؛ اگر بتواند در خفا بماند، دیگر گناه نیست؛ و هنر زندگی کردن آن میشود که هر کسی بیاموزد که چگونه ضعفهای خود را بپوشاند و باطن خود را پنهان نگاه دارد که از قدیم گفتهاند: "دزدِ نگرفته پادشاه است"! بدینگونه زندگی میتواند به صورت یک صحنهی تئاتر درآید که در آن هرکسی هم خودش هست و هم ایفا کنندهی نقشی که باید خود را به آن بنمایاند.
بازگردیم به گواهی آثار؛
پنهانکاری و التباس، به قول مولانا "آب و روغنکردنی" از اجتماع به ادبیات سرایت کرد و خود شیوهای گشت و آن این بود که برای هر کلمه یا اصطلاح، دو یا سه معنی مقصود شود که یکی معنی ظاهرش باشد و دیگری کنایی، و از این طریق یک نوع ادبیات رویه و آستر ایجاد گشت که قسمت زیرین بسی پر معناتر، پر غوغاتر و پر حکایتتر از قسمت رویی باشد؛ و بیان عرفانی بر این مبنا قرار گرفت و تا بدانجا رفت که اصطلاحات کفرآلود را در تلویح جوهر دین به کار برد. و این خیلی پرمعناست که جای شکافتنش در اینجا نیست. هنگامی که در نزد مدعیان دین، میان حرف و عمل، آن همه فاصله میافتد، جوابش این میشود که ما عارفان، ما طغیانگران فکری، نیز میتوانیم میان معنی ظاهر و معنی باطن، همان فاصله را ایجاد کنیم و محدودیت مکانی و زمانی را در هم شکنیم، به قول سنایی:
سخن کز روی دین گویی، چه عبرانی، چه سُریانی
مکان گر بهر حق جویی، چه جابُلقا چه جابُلسا
رواج استعاره و کنایه در شعر فارسی نه به منظور بد، بلکه به قصد رهایی از گزند بوده است. گریزگاهی بوده است که جسته شده برای بازکردن راهی تا فکر بتواند از خطّ ترسیم شده از جانب "ریاستجویان رعنا" که دنیا را فراخور مصلحت خود، تنگ شده میخواستند، فراتر رود.
@sarv_e_sokhangoo