جنگ افزاری انقلابی به نام فلسفه [¡]. لویی آلتوسر/ مصاحبه

جنگ افزاری انقلابی به نام فلسفه[¡]
لویی آلتوسر/ مصاحبه
قسمت سوم


ادامه ...☝️ در مقابل روشنفکران به عنوان یک توده حتی آنهایی که به طور «حرفه» ای توجه شان معطوف به این موضوع است (متخصصان علوم انسانی، فیلسوف ها) به درستی این مسئله را درنیافته اند، یا از یازشناسی ابعاد اکتشاف علمی بی نظیر مارکس آن سرباز می زنند، چنانچه آن را نکوهش و تحقیر می نمایند و به هنگام بحث آن را تحریف می کنند.

با در نظرگرفتن برخی استثنائات، حتی امروز یکصدسال پس از سرمایه، هنوز در اقتصاد سیاسی، علوم اجتماعی، فرهنگ سنجی[ix]، انسان شناسی، روانشناسی اجتماعی و… از پرداختی «سرسری» فراتر نمی رود، همچون فیزیکدانان ارسطویی کهپنجاه سال پس از گالیله در زمینه فیزیک از پرداختی «سرسری» فراتر نرفته اند. «تئوری» های آنها نابهنجاری های ایدئولوژیک هستند، که با شماری از حیله گری های روشنفکرانه و تکنیک های فرا-مدرن ریاضیاتی دوباره نیرو یافته اند.

این ننگ و رسوایی نظری به هیچ عنوان ننگ نیست. این یکی از تأثیرات مبارزه طبقاتی ایدئولوژیک می باشد: چراکه این ایدئولوژی بورژوایی، «فرهنگ» بوژوایی است که بر قدرت متکی است که بهرمند از «هژمونی» است. به جز برخی استثنائات به عنوان توده روشنفکران از جمله بسیاری از روشنفکران کمونیست و مارکسیست در نظریات خود تحت سیطره ایدئولوژی بورژوایی هستند. باز هم با ملاحظه برخی استثنائات در وقایع «علوم انسانی» نیز همین منوال حاکم است.

شش-در فلسفه نیز چنین وضعیت ننگ آور وجود دارد. چه کسانی به درک انقلاب فلسفی-که موجبات آن را اکتشاف مارکس فراهم آورده است- دست یافته اند؟ تنها مبارزان و رهبران پرولتاریایی. برخلاف توده فیلسوفان حرفه ای که حتی تصور این مسئله برایشان ناممکن است. همواره وقتی از مارکس یاد می کنند، به جز موارد نادری هدف اینست که بر او بتازند، او را محکوم کنند، بر او «مستولی» گردند، از ]اندیشه[ او سوء استفاده کنند یا آن را تغییر دهند.

آنانی که چون انگلس و مارکس که مدافع ماتریالیسم دیالکتیک بودند عملکردشان به لحاظ فلسفی کم اهمیت است. ننگ حقیقی این است که شماری از فیلسوف های مارکسیست نیز بر چنین نکبتی به اسم «آنتی-دگماتیسم» ]جزمیت ستیزی[ گردن نهادند.حال آنکه دلیل این هم: تأثیر ایدئولوژی مبارزه طبقاتی است. از این جهت که ایدئولوژی بورژوایی، «فرهنگ» بورژوایی بر مسند قدرت است.

هفت-وظیفه خطیر جنبش کمونیست به لحاظ تئوریک این است:

-تشخیص و فهم گستره نظری انقلابی علم و فلسفه مارکسیست-لنینیستی؛

-مبارزه علیه جهان بینی بورژوازی و خرده-بورژوازی که همواره تهدیدی برای تئوری مارکسیست محسوب می شوند، و امروزه نیز عمیقاً نفوذ یافته است. «کلیت» این جهان بینی این است: اقتصادباوری[x] (امروزه در چارچوب «تکنولوژی») و «مکمل روحانی» آن ایده باوری اخلاقی (امروزه در چارچوب انسان باوری) است. اقتصاد باوری و ایده باوری اخلاقی از آغاز شکل گیری بورژوازی در جهان بینی بورژوازی مخالفین بنیادین ]نظریه مارکسیستی[ بوده اند. شمایل فلسفی کنونی این جهان بینی این است: نو-پوزیتیویسم و «مکمل روحانی» آن، ذهنی باوری[xi] اگزیستانسیالیستی-پدیدارشناختی. گونه منحصر به علوم انسانی: ایدئولوژی است کهساختارگرا نامیده می شود.

-تسخیر و چیرگی بر علمی که اهم آن علوم انسانی و فراتر از آن علوم اجتماعی است ]حوزه هایی که[ با در نظر گرفتن ]برخی[استثنائات قاره تاریخ را غاصبانه به تصرف خویش درآورده اند، قاره ای که کلیدهای آن را مارکس به ما داده است؛

-توسعه و گستراندن علم و فلسفه نوین با دقت و شجاعت لازم ]و[ ایجاد پیوند میان آن با مقتضیات و ابداعات کنش مبارزه طبقاتی انقلابی.

در حوزه تئوریک، در حال حاضر پیوند بنیادین: فلسفه مارکسیست-لنینیستی است.

پرسش پنجم: شما از دو امری سخن به میان آوردید که به وضوح آنها متناقض یا متفاوت هستند: ۱٫فلسفه از اساس امری سیاسی است؛ ۲٫فلسفه در ارتباط با علوم است. رویکرد شما نسبت به این رابطه دوگانه چیست؟

به این سؤال هم به صورت تز های شماتیک و گذرا پاسخ خواهم داد:

یک-مواضع طبقاتی در برخورد با مبارزه طبقاتی در گستره ایدئولوژی های عملی (ایدئولوژی های مذهبی، اخلاقی، حقوقی، سیاسی، زیبایی شناسی) بواسطه جهان بینی گرایشات معاند «تجسم» می یابند: در مثال اخیر ایدئالیستی (بورژوازی) و ماتریالیستی (پرولتریایی). هرکس به خودی خود یک جهان بینی دارد.

دو-جهان بینی ها در گستره تئوریک (علم+ ایدئولوژی های «تئوریکی» که در بر گیرنده ی علم و عالمان هستند) توسط فلسفه«تجسم» می‌یابند. در حوزه تئورک فلسفه تجسم مبارزه طبقاتی است. از این جهت فلسفه مبارزه (به نقل از کانت kampf) است و اساساً مبارزه ای سیاسی است: یک مبارزه طبقاتی. هیچکس به خودی خود فیلسوف نیست اما برای هرکس اکتساب آن میسر است.
ادامه دارد....

@Kajhnegaristan