جنگ افزاری انقلابی به نام فلسفه [¡]. لویی آلتوسر. برگردان: فرشاد نوروزی و شروین طاهری

جنگ افزاری انقلابی به نام فلسفه[¡]
لویی آلتوسر
برگردان: فرشاد نوروزی و شروین طاهری
قسمت دوم


ادامه ...☝️ تئوری مارکسیستی-لنینیستی محاط بر یک علم (ماتریالیسم تاریخی) و یک فلسفه (ماتریالیسم دیالکتیک) است.

از اینروی فلسفه مارکسیستی-لنینیستی یکی از دو جنگ افزار نظری ضروری برای مبارزه طبقاتی پرولتاریا است. مبارزان کمونیست باید اصول این نظریه را ضمن فهم در عمل نیز به کار بندند: علم و فلسفه. انقلاب پرولتالیایی به مبارزینی نیاز دارد که هم دانشمند (ماتریالیسم تاریخی) و هم فیلسوف (ماتریالیسم دیالکتیک) باشند تا بتوانند ضمن دفاع از تئوری به گسترش و بهبود آن نیز یاری رسانند.

تشکیل چنین فلاسفه ای با دو مشکل اساسی مواجه است.

مسئله ی اول سیاسی است. فیلسوف با تجربه ای که به حزب می پیوندد، از نظر ایدئولوژی هنوز خرده بورژوا است. او باید انقلابی در اندیشه‌اش ایجاد کند تا بتواند موضع طبقاتی در فلسفه پرولتاریایی را درک کند.

مسئله سیاسی نقشی تعیین کننده دارد.

مسئله ی دیگر تئوریک است. برای ما روشن است که از چه مسیری و با چه اصولی باید به تعریفی از موضع طبقاتی در فلسفهدست یابیم. اما ما باید فلسفه مارکسیستی را توسعه دهیم: تحقق این امر نیازمند وجه تئوریک و سیاسی است. بای توجه داشت این کاری سترگ و دشوار است. چراکه در تئوری مارکسیستی فلسفه از علم تاریخ عقب افتاده است.

امروزه این مسئله در کشور ما حاکم شده است.

پرسش سوم: بنابراین شما میان علم و فلسفه در تئوری مارکسیستی فرق می گذارید؟ همانطور که می دانید، این تمایز امروزه مسئله ای چالش برانگیز است.

می دانم. اما این «کشمکش ها» داستانی قدیمی دارد.

به بیانی کاملاً شماتیک ممکن است گفته شود که در تاریخ جنبش مارکسیستی سرکوب این تمایز ]در چارچوب[ انحراف راست گرایانه یا چپ گرایانه بروز یافته است. انحراف راست گرایانه ]موجب[ سرکوب فلسفه می شود: ]و[ تنها علم باقی می ماند. (پوزیتیویسم). انحراف چپ گرایانه علم را سرکوب می کند: و تنها فلسفه باقی می ماند (ذهنیت گرایی[v]). در این خصوص «استثنائاتی» هم وجود دارد (نمونه های «وارونگی») اما آنها «تصدیق گر» قاعده هستند. سخن همیشگی رهبران بزرگ جنبش کارگری مارکسیست از مارکس و انگلس تا به امروز این بوده است: این انحرافات و کژ روی ها نتیجه تأثیر و تفوق ایدئولوژی بورژوایی بر مارکسیسم است. آنها به نوبه ی خود همواره از این وجه تمایز (میان علم، فلسفه) دفاع کرده اند، نه فقط در حوزه نظری بلکه همچنین به دلایل ضروری سیاسی. ]مطابق[ اندیشه لنین در ماتریالیسم و سنجشگری تجربه بنیاد[vi] یا کمونیسم «جناح-چپ»[vii]. دلایل او آشکارا هوایداست.

پرسش چهارم: توجیه شما از این تمایز میان علم و فلسفه چیست؟

من به شما با بیان شماری از تزهای گذرا و شماتیک پاسخ خواهم داد.

یک-پیوند تئوری مارکسیست و جنبش کارگری رویداد بسیار مهمی در تمام تاریخ مبارزه طبقاتی است، یعنی تقریباً در سراسر تاریخبشری (نخستین آثار آن انقلاب های کارگری است).

دو-تئوری مارکسیست (علم و فلسفه) تجسم انقلابی بی نظیر در تاریخ دانش بشر است.

سه-مارکس علمی نوین بنیان نهاد: علم تاریخ. اجازه بدید از یک پنداره[viii] استفاده کنیم. علومی که ما با آن آشنایی داریم به تعدادی از «قاره» های بزرگ منصوب گشته اند. تا پیش از مارکس، دو قاره از آن بر دانش علمی کشف شده بودند: قاره ی ریاضیات و فیزیک. نخستین آن توسط یونانیان (تالس)، و دیگری توسط گالیله. مارکس قاره سوم را در دانش علمی کشف کرد: قاره تاریخ.

چهار-کشف این قاره جدید موجب انقلابی در فلسفه گشت. این یک قانون است: فلسفه همواره در ارتباط با علوم است.

زایش فلسفه (توسط افلاطون) به هنگام کشف قاره ریاضیات روی داد. همراه با کشف قاره فیزیک (توسط دکارت) فلسفه نیز دیگرگون گردید. امروز نیز با کشف قاره تاریخ توسط مارکس فلسفه منقلب گردیده است. این انقلاب ماتریالیسم دیالکتیک نامیده می شود.

جان مایه ی دیگرگونی های فلسفه همیشه برخاسته از اکتشافات بزرگ علمی بوده است. لذا هر تحول در اساس خود برآمده از یک رویداد است. این است که فلسفه در تئوری مارکسیست در پس علم کندتر حرکت می کند. دلایل دیگری نیز وجود دارد که ما کاملاً بر آن واقف هستیم. اما در دوران حاضر این امری غالب تر است.

پنج-به عنوان توده تنها مبارزان پرولتاریا گستره انقلابی اکتشاف علمی مارکس را دریافته اند. کردار سیاسی ما به واسطه این امر دیگرگون شده است.

و اینجاست که ما بر بزرگترین ننگ نظری تاریخ معاصر مواجه می شویم.
ادامه دارد.....

@Kajhnegaristan