متن پیاده شده سخنرانی مراد فرهادپور در پنل موسسه «پرسش» در چهارمین همایش ملی «پژوهش اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایران»

متن پیاده شده سخنرانی مراد فرهادپور در پنل موسسه "پرسش" در چهارمین همایش ملی "پژوهش اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایران"
قسمت اول

آدورنو در بخشی از مقاله معروف «فعلیت فلسفه» می‌نویسد: «می‌گویند یکی از قوی‌ترین فیلسوفان دانشگاهی حال حاضر (مارتین هایدگر) در پاسخ به این پرسش که چه رابطه‌ای میان فلسفه و جامعه‌شناسی وجود دارد گفته است در حالی‌که فیلسوف همانند معماری است که نقشه یک خانه را طرح می‌کند و آن را بسط می‌دهد، جامعه‌شناس همانند دزد شب‌رویی است که از بیرون خانه از دیوار بالا می‌آید و هر آنچه را دم دستش است به سرقت می‌برد. مایلم این مقایسه را تصدیق کنم و تصویری مثبت از کارکردی ارائه دهم که او در خدمت فلسفه به جامعه‌شناسی نسبت می‌دهد زیرا خانه، این خانه بزرگ، از مدت‌ها پیش زوال یافته و پایه‌هایش پوسیده‌اند به نحوی که اکنون نه فقط همه ساکنانش را به نابودی تهدید می‌کند بلکه مسبب تخریب همه چیزهایی است که درون آن انبار شده‌اند و بسیاری از آنها منحصربه‌فرد و تعویض‌ناپذیرند. پس اگر دزد شب‌رو این چیزها، این چیزهای تکین و به‌واقع غالبا نیمی ازیادرفته را سرقت می‌کند عمل او بجا و نکوست البته به شرط اینکه این چیزها صرفا نجات داده شوند. او به سختی ممکن است برای زمانی طولانی آنها را نزد خود نگه دارد زیرا این چیزها برای او ارزشی ناچیز دارند».
از نظر آدورنو فلسفه ایده تفسیر و علم ایده تحقیق را دنبال می‌کند. او در تشبیه رابطه جامعه‌شناسی و فلسفه نهایتا می‌گوید این رابطه برعکس است و این فلسفه است که در مقام تفسیر موضوعات و داده‌هایش را از علوم اجتماعی می‌گیرد. ولی اگر تشبیه هایدگر را ادامه دهیم می‌توانیم یک قدم جلوتر برویم و بگوییم این عتیقه‌های فلسفی دزدیده‌شده از عمارت رو‌به‌زوال فلسفه امروز دیگر خریداری ندارند و روی دست دزدان شب‌رو مانده‌اند. زیرا به یک معنا امروزه گفتار مسلط همین گفتار هنر و هنرمندی است و عتیقه‌های هنری مثل آثار هنری قیمت‌شان رو به افزایش است و به همین واسطه امروزه هرکسی خودش را هنرمند می‌داند.
علوم اجتماعی امروز با پارادوکسی روبه‌رویند. محصولات آنها، چه تولید خودشان باشد و چه دزدی از فلسفه، دیگر خریداری ندارد و در بسیاری از موارد دچار انبوه تولید و نبود تقاضای موثرند. علوم اجتماعی در مقام نظریه در کنار مارکسیسم و روانکاوی و... جملگی محصول فضایی‌اند که فلسفه هگل باز کرد. تار‌و‌پود این فضا چیزی نیست جز فکر و تاریخ یا فلسفه و تاریخ یا منطق و تاریخ. نظریه انتقادی در معنای عام آن محصول اصلی این فضای فکری-تاریخی است که عملا هگل با خاتمه‌دادن به فلسفه آن را باز کرده و اجازه داده تئوری یا نظریه مطرح شود. علوم اجتماعی امروزی براساس این تاریخ صد ساله‌شان با پناه‌گرفتن در دانشگاه و نهادینه‌شدن در قالب آکادمی به واقع جایگاه خوبی دارند و با توجه به وضعیت پرملال دنیای امروز، رفاه و حقوق بالای استادان دانشگاه گویای این است که در همه کشورها جزئی از قشر بالای طبقه متوسط‌‌اند. به علاوه، نقش کارکردی آنها در نظام سرمایه‌داری بوروکرات جهانی هنوز شکلی از مشروعیت یا دست‌کم ژست آن را برای علوم اجتماعی ممکن می‌کند و اینجا و آنجا در خدمت کلیت نظام‌اند. اما مسئله این است که علوم اجتماعی در مقام نظریه خواه‌ناخواه هنوز به آن الگوی پژوهش و تفکر عقلانی هدفمند در راستای حقیقت وفادارند یا دست‌کم نمی‌توانند خود را به تمامی از شر تعهد به پژوهش عقلانی غیرمغرضانه و جست‌وجو و بیان حقیقت رها سازند. این دستاورد روشنگری برای همه علوم انسانی و اجتماعی است.
به علت همین وفاداری با یک تناقض و بحران درونی روبه‌رو شدند، چون محصولات‌شان خریداری ندارد و بیشتر نقش تزیینی دارد ولی وفاداری‌شان به آرمان پژوهش عقلانی آنها را با این پارادوکس روبه‌رو می‌کند، پاردوکسی که مثال‌هایش را می‌توان در برجسته‌ترین موارد علوم اجتماعی عصر خودمان دید.
گویاترین و جدیدترین مثال از این وضعیت تناقض‌انگیز کتاب اقتصاددان فرانسوی، توماس پیکتی است به نام «سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم».
@Kajhnegaristan