📝 درباره تعارض بین امکان سیاسی و امکان غیر سیاسی /.. ✍ نگارنده: امیر بهزاد /

📝 درباره تعارض بین امکان سیاسی و امکان غیر سیاسی /

✍ نگارنده : امیر بهزاد /

🔖 دیالکتیک سیاست و ناسیاست /

🔍 رابطه درونی سیاست و ناسیاست [ به مثابه رانه های اقتصادی ، اجتماعی ] هماره از چالش های نظری فلسفه سیاسی بوده است ؛ مفاهیمی چون آزادی ( Freiheit ) و عدالت ( Gerechtigkeit ) هیچ یک به برسازی نوعی هم امکانی میان سیاست و ناسیاست منجر نشده اند ؛ آزادی به امکان سیاست و عدالت به ایجاب امکان های اجتماعی و اقتصادی و ..... منجر شده اند اما آیا به واقع نمیتوان دیالکتیک سیاست و ناسیاست را به پدیداری نوعی هم امکانی واقعی منجر ساخت؟! آیا نمیتوان امکان سیاسی و امکان اجتماعی را توئمان باهم برازیده کرد؟! گریبان گیر شدن مارکسیسم با بحران های نظری و واقعی در قرن گذشته میلادی بود که آرام آرام این پرسش های اساسی را بیش از پیش در سنت مارکسیستی و نظریه انتقادی مطرح و الزام در انداختن طرحی نو در مفهوم پردازی فلسفه سیاسی را برجسته نمود ، مفهوم فلسفی رهایی ( Emanzipation ) همان مفهومی ست که به رفع بحران های ناشی از چالش دیالکتیکی میان سیاست و مسائل اقتصادی و اجتماعی معطوف است اما به واقع در مواجهه با این دو مفهوم چه باید کرد؟! آیا سنتزی میان سیاست و ناسیاست ممکن است یا لازم؟! یا آنکه اساسا این دو ارتباطی با هم ندارند؟! شاید بهتر باشد نگاهی به گذشته و مواجهه مارکس با این چالش بیاندازیم ، مارکس در مواجهه با سرمایه داری از سویی آن را مورد تمجید قرار میداد و از سویی دیگر آن را مورد انتقاد واقع میساخت ، تمجید وجوه ایجابی سرمایه داری در برابر وجوه پیشا سرمایه داری که خود را در مجموعه اقتصادی ، اجتماعی جوامع نشان میداد در برابر انتقاد از تعین های شکل یافته همان وجوه که خود را در سیاست ضد سرمایه دارانه جلوه گر می نمود ، اما آیا این تناقض به همان موضوع نا هم امکانی سیاست و ناسیاست باز میگردد؟! آدورنو فکر میکرد باید این دو را تا نهایت امکان هستیدن شان به طور جدا گانه ادامه داد ، چرا که آن دو به همین شکل جدا گانه هستند ، آدورنو سیاست و ناسیاست را همان طور که بودند میدید و همان طور که میدید هستی شان را بر زمان برازش میکرد ، و این طور بود که نتیجه میگرفت امکان ایجاب یکی به قیمت سلب دیگری و یا نوعی در هم آمیختگی درونی هر دوی آن ها وجود ندارد در واقع پندار آدورنو این بود که سیاست به مثابه رانه نفی در سمتی ایستاده است که ناسیاست [ همان وجوه اقتصادی اجتماعی مدنی و در یک کلام نماییده های ساختی و موجود جامعه ] به مثابه نیروی ثبت در آن جا حضور ندارد ؛ در حقیقت منطق این دو رانه ملازمتی با هم ندارند ، این عدم ملازمت منطق ها است که سیاست را در نسبتی دو سویه با ناسیاست از ورطه درون ماندگار به خارج آن پرتاب میکند و درست همین درون ماندگار نبودن آن دو است که امکان حذف و یا ادغام شان را مسلوب میسازد ، با روشن شدن رابطه برون ماندگاری سیاست و ناسیاست با هم ، این پرسش به میان می آید که آیا سیاست نوعی ساختار است و یا آن که سیاست حقیقی الغاء هر نوع سازمان و ساختار موجد استیلا است؟! اگر تعریف دوم را بپذیریم ، یقینا وجاهت دوگانه سیاست و ناسیاست را بیش از پیش نماییده کرده ایم اما آیا این بدان معنی است که سیاست تنها رانه ای خارجی و شورش سوبژکتیویته علیه ابژه ها و ساختار ها و سیستم ها و مناسبات موجود است؟! حال آنکه امر منفی اساسا خود ، هم سیاست است و هم موجد آن تشکل یابی خارجی سیاست در معنای شوریدن سوژه بر ابژه! ؛ امر منفی رانه ای محدود نیست ؛ اساس هستی ، بر پایه تناقضات درونی اش و به میانجی امر منفی در زمان به پیش میرود ، امر منفی ای که "ریختار" هستی را پیوسته با "برسازی" رو به رو میکند با نوعی ویرانی و از نو ساختن پیاپی! ؛ میبینیم که سیاست و ناسیاست چونان در پدیداری امر منفی ( Aufhebung ) در هم تنیده هستند که حتی امکان جدا کردن آن ها به طور دقیق وجود ندارد چه رسد به حذف و یا ادغام شان! ؛ در واقع با نوعی رابطه انبوهه وار و در هم فرو رفته رو به رو هستیم ؛ یک رابطه عمیق دیالکتیکی با این تفاوت که گویی پایانی بر این دیالکتیک وجود ندارد و آشتی ای در کار نخواهد بود ؛ ناسیاست ، دلیل سیاست و سیاست ، دلیل ناسیاست میشود و تاریخ به پیش رانیده میشود آنچه که مهم است فهم واقعیت و در عین حال ضرورت چنین تناقضی ست که به ما امکان پیشروی را میبخشد ؛ امکان فراروی با علم به آن که شورش ، مشروعیت و موجودیت خود را هم از روح مطلق موسع شده ی امر منفی میگیرد و هم از سوژه ای که درون مناسبات نمادین موجود ، "ابژه شدگی" و سلطه ابژگی را طرد میکند ، شاید بگوییم امر منفی ای که ساختار ها را تغییر میدهد تنها شکل سلطه را تغییر میدهد اما همین تغییر شکل سلطه و در واقع تغییر شکل ناسیاست برساخته شده ، خود موجد امکان هایی نو در برازیدگی سیاست است ؛ این همان دیالکتیک سیاست و ناسیاست است.

@Kajhnegarista