این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
پایان مارکسیسم در خاورمیانه. تنازعاتی فراسوی تنازع طبقاتی. ✍ علی نجات غلامی
پایان مارکسیسم در خاورمیانه
تنازعاتی فراسوی تنازع طبقاتی
✍ علی نجات غلامی
«در خاورمیانه اسکناس آخرین چیزی است که با آن سرت را میبرند»
اساس کشاکش در خاورمیانه "قومیتی" و عناصری از این قبیل است؛ لذا مباحث چپها در توضیح رویدادها در خاورمیانه که نهایتاً به تبیین استراتژیهای نظام سرمایهداری میپردازند، عمدتاً یا به بیراهه میروند یا به حد کافی به مسائل زیرلایهای نقب نمیزنند. اینکه دنیای سرمایهداری از ظرفیتهای خاورمیانه استفاده کند بدین معنا نیست که خالق خود آن ظرفیتهاست، در اینجا نقش اقتصاد نوین مبتنی بر بازار آزادِ رقابتی، مربوط به ساحت «مبادلهی کالا» نیست، بلکه خاورمیانه در چرخهی گردش سرمایه در مرحلهی «استخراج مواد خام» - که هنوز «کالا» محسوب نمیشود - و مصرف کالای نهایی قرار گرفته است. زیرا «کالا» نوعا امر میانجی و واسطهای است که محصول انجام کاری بر روی مادهی خام یا امر ملحق به مادهی خام است، و در نتیجه نه تنها مادهی خامی همچون نفت کالا نیست، بلکه کالای مصرفی نهایی نیز مانند گوشی موبایل، در چرخهی سرمایه و آن وساطت که روح سرمایهداری را میسازد به تنهایی نقشی ندارد. اینکه شما نفت بفروشید و گوشی موبایل بخرید به هیچ وجه وارد چرخهی سرمایه و نظم سرمایهداری نشدهاید. زیرا نفت کالا نیست که "کار" را فروخته باشی و بنا به تعریف اسیمتی-مارکسی این کار است که در کالا فروخته میشود نه نفس شیء.
لذا همانقدر که تبیین مارکسیستی از کشاکشهای خاورمیانه به بیراهه میرود، نگاههای لیبرالیستی و فهمشان از توسعه - به دلیل اینکه تلاش میکنند مصرف را ارتقاء دهند - نیز در بیراهه است. چراکه مارکسیسم تصور میکند همانگونه که در اروپا نظم سرمایهداری نسبتهای متعارض میسازد در مابقی جهان نیز چنین است و این بزرگترین اشتباهی بود که جریانات کنشگر و روشنگری در سدهی اخیر در مناطق غیراروپایی مرتکب شدند. شرق، خاورمیانه و آمریکای جنوبی آنچه را که تحت عنوان نزاع طبقاتی به رسمیت شناختند و وارد کنش انقلابی علیه آن شدند، در حقیقت ربطی به طبقات و تنازع آنها نداشت و آنچه در اروپا بنابه تحولات بعد از رنسانس و روشنگری در یک فراشد تاریخی چونان اقتصادِ علمالحسابی سیاسی پس از ویلیام پتی و آدام اسمیت «زیربنای» نظامهای مادی روابط و چارچوبهای معناییِ ازرششناختی شد، در این مناطق به دلیل عدم سپری شدن آن تاریخ صرفاً «روبنایی» بر چیزی دیگر و اساساً پیشامدرن شد که بسا بتوان در نزدیکترین اصطلاح آن را «تنازع قومیتی» نامید. تمامی نبردهای سوسیالیستی در بیرون از اروپا در حاق خود یک بازتولید نوین از تنازعاتِ قومیِ از قبل موجود بودهاند – تأکید میکنم بدون استثنی. این مفهوم پیشامدرن قومیت، حتی مترادف با مفهوم مدرن «nation» نیست، و نمیتوان آن را نسخههایی از ناسیونال-سوسیالیسمی دید که در نازیسم و فاشیسم آلمانی و ایتالیایی دیدیم.
مارکس و در واقع انگلس خطای بسیار بزرگی در فهم تاریخ به دلیل اکنونیخوانی مرتکب شدند، آنها نظامهای متنازع پیشامدرن را بر اساس تکانهای فهم کردند که تکانهی تنازع جهان مدرن بود و آن را تعمیم دادند، یعنی اقتصاد و در واقع مبادلهی کالا. لذا فئودالیسم را همانقدر زیرلایهایترین مفهوم برای توضیح مرحلهی قبل از مدرن درک کردند که سرمایهداری رقابتی را برای مرحلهی مدرن. بدین معنا نتوانستند درک کنند که فقط میتوانند جهان اروپایی مدرن را تبیین کنند نه بیرون از آن را. اگرچه مارکس متوجه بود که باید با توضیح شیوهی تولید آسیایی تفاوتی قایل شد، اما خطای مهلکاش دقیقاً همینجاست. «تولید» آنگونه که مارکس نظام اندیشهای را بر آن استوار میکند، مفهومی درون عالم مدرن است و آسیا مدرن نبود، و «تولید» به معنای «مدت زمان کارانجام شده روی ابژهی ذاتاً میانجیگرانه را ابداً نداشت. خاورمیانه تولید نمیکند، یعنی کالای میانجی خلق نمیکند. خاورمیانه به یکبارگی درون گرداب مناسبات نظم مبادله کالا پرتاب شد و در حاشیهی پیشاکالایی – یعنی مادهی خام - قرار گرفت. این بدان آن وضعی از حیات سیاسی-اقتصادی را نمیبخشد که در برنامهی مارکس گنجیدنی باشد و با مفاهیماش قابل فهم. وضع، کاملاً متفاوت است و حتی پیشنهادههای مارکسیستی برای رهاییبخشی میتوانند در اینجا به قل و زنجیر بدل شوند چونان که شد. ادامه دارد...
@Kajhnegaristan