پایان مارکسیسم در خاورمیانه. تنازعاتی فراسوی تنازع طبقاتی. ✍ علی نجات غلامی

پایان مارکسیسم در خاورمیانه
تنازعاتی فراسوی تنازع طبقاتی
✍ علی نجات غلامی

ادامه👆
به این دلیل که اقتصاد خودش در عصر مدرن و پساروشنگری «زیربنا» شد و در وضع پیشامدرن نسبت‌های انسانی و گروه‌های انسانی را بدواً و به‌تنهایی اقتصاد معین نمی‌کند. خاورمیانه درگیر مناسبات پیشامدرن است و اقتصاد بجز در وجه مصرفی که برای خود مارکس اتفاقاً محل اهمیت نبود، نمی‌تواند محور تقسیم و تنازع تیپ‌های اجتماعی باشد. جهان پیشامدرن پیچیده‌تر از طرح ساده‌سازی‌شده‌ی انگلسی-لنینی است. اینجا دسترسی به منابع استخراج ضرورت قدرتی حاصل نمی‌آورد پیش از آنکه حجیتی بنا به عناصری پیشااقتصای مانند زبانی، ملی، نژاد و غیره وجود داشته باشد. به جنگ‌های نیم قرن اخیر در خاورمیانه بنگرید، چند نفر به خاطر پول در آوردگاه‌های جدی کشته شده‌اند؟ و چند تن به خاطر دین، به خاطر زبان، به خاطر تبار، به خاطر کشور، به خاطر قومیت، به خاطر امت و غیره؟ نگاه مارکسیستی میلی کاذب و به‌پرسش‌ناکشیده دارد که بگوید نظم سرمایه‌داری پشت همه‌ی اینهاست و اینها صرفاً برساختند. یک مغز خام راحت می‌گوید که خب این اختلافات در بین همه‌ی مردمان هست اما نظام سرمایه داری اینها را برجسته کرد که بتواند استثمار کند. این دلخوشکنکی بوده است که با آن نگاه‌های چپی همواره بدل به ابزاری برای خوراک دادن به ارتجاع‌ها بوده‌اند. ابزاری تفاله‌مانند که وسط یک معرکه توانسته‌اند خوراک کافی برای یک نزاع پیشامدرن فراهم آورند و خود نیز نهایتاً به گوشه‌ای پرتاب شوند. اینها مثلاً در ایران وارد کشاکش‌های مشروطه و بعد از آن شدند و مشروطه از دل یک نیاز زیسته برای تعیین تکلیف با حیات سنتیِ پیشامدرن ظهور کرد و دوگانه مشروطه/مشروعه کشاکشی بود که سنت و مدرن در گیر و دار آن بودند. که ناگهان گفتمان مارکسیستی از راه رسید و از نظام سرمایه‌اری مدرن گفت و اینکه چگونه آزادی، قانون و دموکراسی و دیگر چیزها در دنیای مدرن محکوم به فنا در تنازع طبقات است. بدین سان دست مشروعه‌خواهان باز شد که راحت مشروطه خواهان را از میدان بدر کنند. قانون و ترقی و سکولازاسیون و دموکراسی و حقوق بشر و حق نشر و غیره و غیره که آرمان مشروطه بودند به کوشش موج مارکسیستی معناباخته شدند و مشروطه خیلی نرم در فاصله چند دهه از یادها زدوده شد. تقلای یک توسعه‌ی عمودی و آمرانه برای یک حکومت ملی نیز چندان دیرنپایید زیرا توسعه را نه در دموکراسی بلکه در تکنیزاسیون می‌فهمید. نهایتاً چپها شورش را آغازیدند و اما چون از واقعیت کشاکش‌های راستین جامعه پیشامدرن ما بی‌خبر بودند تنها ابزاری در سطح بودند و از اول هم مشخص بود که آنچه می‌کنند در عمل مسیری دیگر می‌رود. زیرا اساس تنازع بر طبقات نبود بلکه بر گروه‌های قومی و مذهبی و زبانی و غیره و غیره بود. اما تلخ‌تر اینکه درسی گرفته نشد و همچنان موسسات در حال ربط دادن سرنوشت نیویورک به سرشت کابل‌اند. آنها گروه‌های در عمل منفعل، اما در کلام منفجری شدند که کاری جز این نکردند که آوانگاردترین نیروی‌های جامعه را از جاده‌ی چپ به کوچه‌ی علی‌چپ هدایت کنند. تا در آنجا در اعماق کافی‌شاپ‌ها با سایه‌ی خود بجنگند. از آن سو، جریان – یا به عبارت بهتر چهره‌های - موسوم به لیبرال که اسم واقعی آن را باید «ضدچپ» گذارد، آنچه به مثابه "لیبرالیسم" درک می‌کرد در واقع آنچه بود که مارکسیسم تحت عنوان لیبرالیسم طرد می‌کرد و ضرورتاً ربطی به خود تفکر لیبرال نداشت، و در واقع بدتر از مارکسیسم در مرحله‌ای دوم از توهم قوام گرفتند و به مراتب ناپخته‌تر از چپها بودند. جریان نپخته‌تر از هر دو نیز جریان محافظه‌کاری است که عملاً دارد گفتمان قومیتی که اساس همه‌ی بدبختی‌هاست را علیه هر دو علم می‌کند. یعنی مدافع یک تصور بسیار دربسته از ملیت و قومیت است که اساساً تفکر باید با فهم و نقد آن در این جامعه شکل می‌گرفت.
حال این تنازع قومیتی چیست؟ دنیای پیشامدرن را نظام باورهایی غیرخودبنیادی قوام می‌دهد که هر کدام حول یک سازه‌ی منطق‌ساز یک وحدت اتمیک را برای گروهی از انسان‌ها ایجاد می‌کند که خود را مرکز عالم می‌پندارند و مداوماً می‌کشوند خود را از عناصر غیر پالوده‌سازند. این سازه‌ها می‌توانند هرآن عاملی باشند که وحدت روحی یک گروه را می‌سازند مانند مذهب، زبان، ملیت، امت، تبار و غیره که همه را شاید بتوان با اندکی تسامح در مفهوم قومیت گرد آورد. دست کم ربطی مستقیم با قومیت در قوام بالفعل‌شان دارند. اینها بدون روشنگری، یعنی بدون این فهم که اساساً «تألیفی‌اند و در بستر زمان از عناصر مختلف قوام می‌گیرند»، آرامان‌هایی هویت‌ساز می‌شوند که نظام ارزشگذارانه زیسته‌ی فرد را معین می‌کند و فرد خاصه در هم‌آوایی جمعی و طی ریتم‌های اجتماعی حاضر است به خاطر آن از جان و مال و همه چیزش بگذرد. بدین معنا بر یک نسبت اقتصادی مدرن مبتنی بر فردگرایی مقدم‌اند.ادامه دارد...

@Kajhnegaristan