این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
پایان مارکسیسم در خاورمیانه. تنازعاتی فراسوی تنازع طبقاتی. ✍ علی نجات غلامی
پایان مارکسیسم در خاورمیانه
تنازعاتی فراسوی تنازع طبقاتی
✍ علی نجات غلامی
ادامه👆
زمانی این ریتمها به همآوایی عمودی برسند که یک قدرت بدانها مشروعیت هم ببخشد به مثابه یک نظم بالاتر از افراد ذیل خود مسئولیتزدایی میکند و یک فرد بسیار عادی میتواند با حوالت دادن مسئولیت به نظم بالاتر دست به هر جنایتی از جمله نسلکشی و کتابسوزی بزند. به عکسهای داعشیها بنگرید که انگشت اشارهیشان هنگام سر بریدن رو به بالاست و این به همان نظم بالاتر ارجاع دارد که از خود فرد هر گونه مسئولیتی را میزداید. با وجود این، کینتوزیهای ناشی از انواع سازههای منطقسازِ وحدتهای "مایی" از «آنهاها» میتوانند پشت هم پنهان شوند، مثلاً فرد به دلایل قومی از دیگری متنفر است اما تحت عنوان دلایل ملی او را طرد و تخریب و تعضیف و حذف می کند. به همین سان مارکسیسم نیز از مهمترین عواملی بوده است که سپر بسیاری از آن کینتوزیهای پایهایتر بوده است، مثلا در جنایات خمرهای سرخ و اصلاً قتل عامهای استالینیستی و مائویستی، تکانهی راستین این کشتارها در عمل میتوانسته دلایل قومی و مذهبی و زبانی و نژادی و غیره و غیره پشت بیرق کومونیسم بوده باشد. لذا این بیرق یک "روبنا" است. در کشاکشهای جنوب شرق آسیا دقیقاً به همان شکلی دیگریهای قومی و زبانی و مذهبی را به اسم مارکسیسم قتل عام میکنند که به اسم بودا. و این نشان میدهد که چرا مارکسیسم در شرق و خاصه در خاورمیانه نهایتا هرگز نمیتوانست چیزی بجز یک قشای ایدئولوژیک باشد.
مسئله امروز این است که ما عمیقاً وارد فهم خود این نزاعهای قومیتی و زبانی و مذهبی و ملی و غیره شویم، نه برای مشارکت و جانب یکی را گرفتن، بلکه برای اینکه بفهمیم که ناشی از چیستند؟ این فهم اتمیک از یک وحدت مایی چگونه شکل میگیرد و چگونه حیات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و روزمره جوامع را پیکربندی میکند و چه نوع کشاکشهایی ایجاد میکند. و نیز چگونه میتوان با فهمی تألیفی بدیلی برای آن ایجاد کرد و در مقابل خطرات متورم شدن این نگاههای تمامیتخواه ایستاد. چگونه میتوان نشان داد که این وحدتها هیچ عنصر خالصی در اعماق تاریخ ندارند و در خلال حرکت تاریخ شکل گرفتهاند. و تفاخرجوییها و کینتوزیهای ناشی از آنها اساساً بیبنیادند. در عین اینکه میتوان همچنان وحدتهایی داشت اما با درک تالیفی و زمانمند بودنشان، این تنازعات تا حد فراوانی از بین میروند و اگر بعضاً از بین هم نروند بینهایت از خشونت آنها کاسته میشود.
شکی نیست طرح صحیح این پرسشها ما را به جانب روشنگری هدایت میکند و اینکه اساساً اصل طرح تفکر مدرن در مقابل دنیای پیشامدرن چه پیشنهاداتی داشته است و در مرحلهی بعدی میتوان از نگاه چپی نیز برای ارزیابی این پیشنهادهها سود جست. لذا مارکس نمیتواند جلوتر از کانت راه بیافتد و به خاورمیانه بیاید. خلاصه بدون خواندن و فهم کانت قرص سیانور بخوری بهتر از آن است که با خواندن مارکسِ تنها، به طور خودجوش دست به سکتهی مغزی بزنی.
@Kajhnegaristan